زمانی که زمین مسخ سکون بود دل دریا دلا دریای خون بود
تو دریا دل زدی بی شک و تردید شدی همسایه و هم جنس خورشید
تو از رفتن سرودی بی مهابا کشیدی خط باطل روی شب ها
ای که پیشه باورت رنگ میبازه هر چی شاید
پا به پات رد میشم از شب با تو میتوان و باید
مثل ابر سخاوت بی توقع مثل بارون رخمت بی بهونه
فدا کردی تمومه زندگیت که رسم عاشقی زنده بمونه
برای ما که دور از خونه بودیم تو چشمات موجی از همبستگی بود
واسه هر روز سردرگم پیامت به دریا رفتن و پیوستگی باید
ای که پیشه باورت رنگ میبازه هر چی شاید
پا به پات رد میشم از شب با تو میتوان و باید
تو گفتی میتوان از هود رها شد چه بی باور به این اندیشه بودیم
ولی وقتی به تو ما دل سپردیم غبار از باد و پرواز زدودیم
نشون دادی که میشه سرنوشت گرفت از پنجه های جبر تقدیر
تو معنای دیگه دادی به انسان تو مومن بودی از اول به تقویم
ای که پیشه باورت رنگ میبازه هر چی شاید
پا به پات رد میشم از شب با تو میتوان و باید
 
لطفا به اشتراک بگذارید:
🙏لطفا به اشتراک بگذارید