زمستان شكست و رفت… به یاد وارطان سالاخانیان
وارطان سالاخانیان مبارز ارمنی، یکی از نخستین شهیدانی بود که پس از کودتای ضد ملی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، در برابر رژیم شاه مقاومت کرد و در راه آرمان آزادی مردمش جان باخت.
این مبارز وطن پرست در ششم بهمن ۱۳۰۹ در شهر تبریز در یک خانواده ارمنی چشم به جهان گشود.
وی تحصیلاتش را در همین شهر به پایان رساند. در سال ۱۳۲۱ همراه با خانواده به تهران رفت.
او همراه با پدرش در کارخانه‌ای در تبریز مشغول به کار شد.
وی مدتی را به رانندگی اتوبوس در تهران گذارند و خرج خانواده را بدینوسیله تامین می کرد.
زمستان شكست و رفت …
وارطان سخن نگفت
وارطان ستاره بود
يك دم درين ظلام درخشيد و جست و رفت . . .
وارطان سخن نگفت
وارطان بنفشه بود
گل داد و
مژده داد: «زمستان شكست!»
و
رفت . . .
نسترنی از باغ مبارزاتی مردم ایران در راه آزادی
«وارطان سالاخانیان»، نامی است که پوسیدن و فراموش‌شدن نمی‌شناسند. چون عقیق گل سرخ، حتی اگر در زیر خروارها خاک خفته باشد، همچون بنفشه، مژده شکست زمستان را میدهد.
ایران آن روزگار، زیر چکمه‌های خونین کودتاگران درهم کوبیده شده و محمدرضا شاه با کمک سازمان اطلاعات سی. آی. ای  CIA و آخوند کاشانی بار دیگر بر تخت خود تکیه زده بود.
سالاخانیان که با تفکرات سیاسی و بخصوص تفکر سوسیالیستی آشنا بود، درصف مخالفان حکومت شاه درآمد وبا انتشار نشریه « رزم » و پخش آن در سطح وسیع جامعه به مبارزه‌ی مخفی و حرفه‌ای روی آورد.
در غروب ششم اردیبهشت سال ۱۳۳۳، در دروازه دولت تهران، مامورين کودتا به طور اتقافی به اتومبيلی که وی وهم رزمش «کوچک شوشتری» در آن بودند، ايست داده و هر دو را به جرم فروش نشریه دستگیر کردند.
این مبارز دلاور را به سرعت به فرمانداری نظامی انتقال داده و برای گرفتن اطلاعات تحت بازجويی و شکنجه های قرون وسطایی قرار دادند.
 
یکی از بازجویان حکومت نظامی شاه بعد از کودتای ضدمردمی ۲۸ مرداد ۳۲ که علیه دولت ملی دکتر محمد مصدق صورت گرفته بود، اعتراف کرده و گفت؛ انگشت سبابه وارطان را گرفتم و به عقب فشار دادم.
او گفت می‌شکند، من باز هم فشار دادم. لعنتی حرف نمی‌زد. او گفت می‌شکند!
با تمام نیرویم باز فشار دادم. صورت او مثل سنگ بود. لب از لب باز نمی‌کرد. باز هم فشار دادم.
او باز گفت می شکند!
خشمگین شدم مرا مسخره می‌کرد. باز هم فشار دادم تا که صدایی برخاست.
وارطان برگشت گفت؛ دیدی که گفتم می‌شکند. نگاه کردم انگشت شکسته بود. او به من پوزخند می‌زد.
سروده‌ای از شاعر شاملو
وارطان اما هرگز سخن نگفت.
سرانجام در روز ١٨ ارديبهشت ١٣٣٣ سالاخانیان با مژده «شکست زمستان»، گل داد و رفت.
شکنجه‌گرانش، پیکر مثله شده‌اش را به رودخانه جاجرود انداختند تا جنایت را کتمان کنند اما جاجرود وارطان را فرونبلعید و به خلقی که این قهرمان به‌ خاطر آنان سر باخته بود، بازپس داد.
مردم منطقه پیکر او را از آب گرفتند و او را  بخاک سپردند. مادرش به هنگام خاکسپاری گفته بود که جسد فرزندم را هنگام دفن دیدم. او چهارشانه بود و در کمتر از ۲۶ روز از زمان بازداشتش به اسکلت تبدیل شده بود.
به این ترتیب نام او همواره الهام‌بخش مبارزات جوانان آزاده ایران در دوران حاکمیت استبداد سلطنتی بود و این حقیقت را اثبات کرد که همبستگی تمامی مردم ایران با هر دین و آرمانی در مبارزه با شاه و شیخ تردید ناپذیر است.
سالاخانیان دلیر و شجاع، در شعری از احمد شاملو با نام «وارطان سخن نگفت» به‌عنوان سمبلی از مقاومت جاودانه شد.
وارطان ! بهار خنده زد و ارغوان شكفت.
در خانه، زير پنجره گل داد ياس پير.
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه ميفكن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار…»
وارطان سخن نگفت؛
سرافراز
دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت…    
🙏لطفا به اشتراک بگذارید