یادم هست دوستی در لابلای آجرهای سفالین انفرادی شماره ۷ نوشته بود: «صدای زوزه گرگها را می‌شنوم، گرگها در دو حال زوزه می‌کشند یا گرسنه‌اند و آماده دریدن و یا دریده‌اند و بر لاشه قربانیان‌شان زوزه می‌کشند…» این حس مشترک وجود داشت که چیزی در حال وقوع است اما تصور آن چیز محال می‌نمود.
روزانه سه بار برای دستشویی از انفرادی خارج می‌شدم و تمام اطلاعاتم را باید در همین چند دقیقه خروج از سلول بدست می‌آوردم. از سطل زباله‌یی که در این دستشویی قرار داشت، نگهبان‌ها هم استفاده می‌کردند و این سطل بزرگترین منبع اطلاعاتی برای من زندانی بود که از همه چیز قطع شده بودم.
 آن روز در آن سطل زباله چند تکه روزنامه‌یی یافتم که پاسداران ریخته بودند. آن‌ها را برداشتم و در لباسم جاسازی کردم و به انفرادی آوردم. البته داشتن یک چهارم برگ روزنامه برای دنیای بی خبری انفرادی موهبتی است باور نکردنی .
 خبری که مثل برق و باد مرا جذب خود کرد خبری بود مربوط از بدار کشیده شدن چند هوادار مجاهدین در ملاء عام در کرمانشاه  و نوشته بود: اینها به دلیل همراهی با تحرکات اخیر مجاهدین در غرب کشور و شهر کرند اعدام شدند. خبری که داشت زوزه  گرگ‌ها را تفسیر می‌کرد
لطفا به اشتراک بگذارید:     
🙏لطفا به اشتراک بگذارید