در۳۰خرداد سال ۱۳۶۰ در حالی که تنها ۱۸سال داشتم در تظاهرات ۵۰۰ هزار نفری مجاهدین در تهران دستگیرشده و به زندان اوین منتقل شدم و به مدت دو سال در زندانهای اوین و گوهردشت زندانی بودم.
مرا به همراه تعدادی از دوستانم به واحد مسکونی بردند. از همان ابتدا که ما را سوار ماشین کردند شکنجه و ضرب و شتم توسط شکنجه گران غول پیکر آغاز شد. آنها با مشت و لگد و کابل می زدند تا اینکه به محل رسیدیم. از داخل ماشین همه ما را به بیرون پرتاب کردند، اما از شدت شکنجه وضرب و شتم تعادل نداشتیم و زمین می خوردیم. سپس به یک اتاق پرت شدیم. در اینجا روی چشم بندهایمان پارچه کلفتی کشیدند که صورتمان کاملاً پوشیده شود و شکنجه شروع شد. آنها گفتند: «امشب شما را خواهیم کشت».
مثل توپ فوتبال ما را پاس می دادند. در همین بین یک ضربه سنگین و قوی به قلبم خورد و به ناگهان فریاد کشیده و افتادم. اما فریاد زدن جرم محسوب می شد و هرکس که فریاد می زد شکنجه بعدی سخت تر می شد.
تا نیمه های شب این وضعیت ادامه داشت. سرو صورتم داغون شده بود. دستهایم به دلیل ضربات کابل دیگر حرکتی نداشت.
لاجوردی جلاد آمد و گفت: «اینجا آخر خط ما با شماست. اینجا جهنم شماست و کسی به داد شما نمی رسد. هر چقدر می خواهید داد بزنید، فریاد بزنید، اصلاً کسی صدای شما را در اینجا نمی شنود و اینجا کار را با شما یکسره می کنیم».
 
لطفا به اشتراک بگذارید:     
🙏لطفا به اشتراک بگذارید