گفتگو با دوست ـ دیدار اول
ای منتهای آرزو!
ماهها را ورق زدم و در جستار ماهی بودم که ماه تو باشد. روزمرهگی را نزیستم تا عبور بیهدف روزها مرا به کام بیهودگی نبرد. هوشیار بودم تا به ماهی رسم که تو آن را از آن خویش و آن من قرار دادهیی. خوابها را تکاندم. آبها را با وسوسههای به خود فراخواننده آنها به کناری نهادم. گرده معطر نان را بدرود گفتم و با هر طلبیدنی وداع کردم زیرا تو مرا خواسته بودی که بیهیچ طلب گام به آستان رمضانت بنهم.
پروردگارا!
تشنگیها را گزیدم و گرسنگیها را؛ تا در حضور زیبای سخاوت تو، تشنهترین باشم و گرسنهترین. اینک من تشنه چشمی هستم که به دیدار تو روشن باشد و گرسنه عشقی که تو را طواف کرده باشد.
ای معشوق هر چه عشق!
مرا جرعهیی از کرامت عشق ببخش! آن جرعه خجسته بیقرارساز. آن که هر که بنوشدش، در بخشیدن تا قطره آخر خود، به عشقها و آرمانهای بزرگ، کرانه و پایان نخواهد شناخت.
ای سرچشمه افزونی!
کاسه کاستیهایم را به دست گرفتهام تا آن دارایی را طلب کنم که آبروی دارایی است.
تقصیرها، دریغکردنها، منت گذاریها را پیوسته در منظر نگاه من نگاهدار تا اندک کردههایم مرا نرباید.
قامت قیامتا!
در این ماه قیام کردهام. مگر نه اینکه گفتهاند دیدارت به قیامت است؟ من تمام قامت به قیام برخاستهام؛ برای دیدار قامت هیبت تو.
ای پناه رنجکشیدگان! ای مطلق آزادی!
میهن به بند کشیده مرا از این قیام نصیبی بخش. مرا تمام مدت در قیام نگهدار تا رنج گرسنگان را پرچم قیام خویش سازم. دردهای کوچک خود را در نگاهم کوچکتر کن تا به درد بزرگ ملت خود بیندیشم. کاری کن که ماه محبوب تو را به ماه قیام به وظایف خطیر تبدیل کنم و این تمام همت من باشد.
***
...
ماهها را اینچنین ورق زدم و در جستار ماهی بودم که ماه تو باشد.
گفتگو با دوست ـ دیدار دوم
پروردگارا!
خلوتهای نیاغشته را فراگردآوردم تا ازدحامهای گمگشتگیآور را بتارانم و تمام گوشههای پراکنده احساسم را در یک لحظه توجه به تو خلاصه کنم. آمدهام تا تمام از آن تو باشم. نیازها را جار زدهام تا دستانم را فواره نیاز کنم و تمام نیازمندیها را در یک نیاز نیازمند به سوی تو که سوی بیسویی است بخروشم. کیست که یک آن تو را دریابد و تمام خواستهاش از تو، خود تو نباشد.
خالقا!
تو مرا از خمیره خویش آفریدی و از نابترین خویشتن خویش در من دمیدی. تو مرا خواستی که آنچه در تمام هستی یافت نمیشد، آن باشم و آن گمشده آبی چیزی نبود جز عشق و التزامات این عشق. [آن که تنها یک لحظه عاشق شده باشد، میداند معنی این حرف چیست]. وقتی با حیرتزدگی در این سخنان تو دیده میدوانم، مسئولیتی عظیم طاقت مرا طاق میکند و در کالبد خاکی خویش نمیتوانم گنجید.
چه عاشقانه سرودهیی این کلمات عاشق را:
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ...
چه امانتی! چه امانتی! به من ارزانی داشتهیی که کهکشانهای سرسامآور آسمانهای تو در تو، نادیدههای اعماق خاک، کوههای سرکشیده به جوزا و آنچه بین آسمان و زمین، از برداشتنش تن زدند و هراسی شگفت در برگرفتشان و تنها من پذیرفتم... نه! نه! سخن درست این است: «تو، تنها مرا لایق آن دانستی».
من ذره بدم ز کوه بیشم کردی
پس مانده بدم از همه پیشم کردی
چه زیبا! که کسی انگشتنمای عشق تو باشد. کدام افتخار از این برتر که گفتی که «نشانم کردی»
چه امانتی! چه امانتی! چه امانت با منتی! این منت بزرگ، این منت زیبا، را این «من» اندک این «من» خالی، چگونه میتواند بیتو پاسخ گفت و از عهده برآمد!؟
پس ای عشق مطلق، ای مطلق عشق!
مرا در پاسخ به این عظیمترین ودیعه خویش توانی از جنس نثار ارزانی دار! مرا لحظهی به خود وامگذار! و از آنچه که هستم به آنچه که باید باشم راهنمون باش!
گفتگو با دوست ـ دیدار سوم
خدایا!
در سومین روز ماه ضیافت عشق، در حالی دستانمان را به سوی تو میافرازیم که مردم کازرون، سوگوار شهیداناند و دقیقههایشان، حاصل ضرب آتش و خون. چگونه بگوییم قلبمان از رنج جراحت کولبران خالیدست و غارتشدگان بیتوته نشسته بر در بنگاههای چپاول این حاکمیت، مجروح نیست. چگونه میتوان افطار کرد وقتی چشمان مادران ایران در پشت درهای بسته زندان کاسه اشک است؟!
خدایا!
ایران زمین، این کشور زیبای عاشق آزادی، اکنون گرفتار مهیبترین استبداد دینی است. نیک میدانی که مردم به جان آمده ایران دشوارترین دوره تاریخی خویش را سپری میسازند. ای که انسان را مختار، مسئول و انتخابگر آفریدی و خواستی! این میهن و ملت بزرگ را بیش از این در اسارت مپسند!
دیکتاتوری ولایت فقیه این برزگترین ابتلای ایران و ایرانی را، با دستان مقتدر مجاهدان آزادی و ارادههای بهپاخاسته جوانان شورشی نیست و نابود کن!
بارخدایا!
فرشته خجسته رخسار آزادی را، در رنگینکمانی از شادمانی به افق شب گرفته ایران بازآر!
سرزمین سوخته و غارت شده ما را، با بارانی از آرزوهای خیر و برکتهای پنهان آبیاری کن!
اعتمادهای مجروح را با بالهای شهیدان مرهم بنه! و خندههای گریخته را بر لبان داغمه بسته کودکان جاری ساز!
بارخدایا!
میدانیم که خانه بیپیرایه و آرایه تو در اعماق دلهای شکسته و بغضهای نباریده است. به حرمت اشکهای پنهان، بیش از این مپسند! مپسند! مپسند که ناامنی کنج خیابان، خانه دخترکان محروم خیابانی باشد.
خدایا!
تو همانی که در قلب مهربان مسیح، سنگسار زنی را به نام دین در ذمه دینفروشان برنتافتی؛ و همانی که محمد، پیامبر رحمت و عشق را بین شیون بیپناه مادران نوزاد به بر و زنده به گورکنندگان متعصب، حائل ساختی و بر سرشان نهیب زدی: «به کدامین گناه؟!».
آه! چه عصمتهای بیگناه که به نام دین تو به غارت نرفت و چه چهرههای معصوم که به بهانه شرع، اسیدپاشی نشد... پس ای حامی حامیان محرومان! به حق اشکهای لرزان دخترکانی که به جبر بر کف خیابان کشیده شدند، منبر و محراب ریایی را بر سر فریسیان عمامه بهسر خراب و خرابتر گردان!
و آنان را که با همه چیز خود به این مهم همت گذاشتهاند در نیل به این هدف یاری کن.
ای تغییر دهنده ادوار!
ای بیدارترین بیدار!
حال خلق ایران را دیگر گردان! دیگربار
گفتگو با دوست ـ دیدار چهارم
پرودگارا!
نیک میدانی که دشمنترین دشمن تو، همان که در قرآنت آن را هلاک کننده حرث و نسل معرفی کردهیی، دینفروشان حاکم بر میهن جریحهدار ما هستند؛ آنهایی که نام مقدس تو را میبرند و کام خود را میجویند. آنها که ارزشهای مکتب تو را بازیچه قدرتپرستیها، سودجوییها، شقاوتپیشگیها و ریاکاریهای خود قرار داده و کاری کردهاند که نام مهرآور و زیبای تو در کنار دشنههای شقاوت بر زبانهای خونریز و دلهای سنگی تکرار شود.
مگر این کتاب تو نیست که دیباچه سورههایش با نام مهر آغاز و به مْهر عشق آذین شده است. کلام تو آغاز نمیشود مگر با مهر و محبت و بخشش. مگر تو نگفتهیی اگر فرد بیگناهی کشته شود مانند آن است که تمام مردم گیتی را کشته باشند؛ پس آنهایی که به نام دین، سر میبرند، مثله میکنند، شلاق میزنند و بهدار میآویزند از کدامین قماشند؟ چگونه، چگونه در عصر کبیر آگاهی، به نام تو کودکان سوری را سلاخی میکنند و از عاقبت هولناک جنایتشان پروا ندارند؟
پرودگارا!
بارها وقتی استغاثه جگرخراش دخترکان معصوم، تارهای وجدانمان را به لرزه درآورد، به تو اندیشیدیم؛ به تو که گفتهیی سرنوشت قومی تغییر نخواهد کرد، مگر آن که خود آنچه را که باید تغییر دهد. تو انسان را مسئول و تغییرگر آفریدهیی. به این اعتبار ما سپیدهآوران و تغییردهندگان سرنوشت خلقمان را یاری کن!
ای دانای رازها و ای بینای نادیدهها!
صفوف ما را در هم بتن! بازوانمان را در هم بباف! در گامهایمان جرأت و استواری بریز! ارادههایمان را برای روزهای سخت صیقل بزن! هر گونه عافیتجویی، رسوب کردن و غفلت نسبت به رنجهای دهشتناک مردممان را از ما بزدای! سینههایمان را آنچنان فراخ کن که در برابر آزمایشات سهمگین، گشادهرو و پرطاقت باشیم.
ای صبرآموز زیبانام!
شانههایمان را برای برداشتن بارهای عظیم در راستای سرنگونی دشمن تو و دشمن خلقت، قویبنیانتر از این کن!
ای که نامت ترجمان مهربانی است!
محبت و صفا را در بینمان جاری ساز! به ما آن سعه صدر را عطا کن که در برابر کاستیهای دیگری، علو طبع و همت بلند داشته باشیم. کمبودها را با نثار، نکردهها را فداکاری بیشتر و ضعفها را با قوتهای هم بپوشانیم. حلاوت و شیرینی را به ثانیههای ما ارزانی دار! ما را در گذشت بیچشمداشت و مایهگذاری بیمنت موفق گردان!
گفتگو با دوست ـ دیدار پنجم
جان پرورا! عشقآفرینا، نفسبخشا!
چگونه بگویم نیستی؟! وقتی نادرترین عطر مدهوشساز حضورت، پهنای درندشت آسمانها و زمین را فراگرفته و هر ذره چرخان، با اشتیاقی سوزان، درسماع عارفانه، برای تو و به سوی توست.
چگونه بگویم نیستی؟! آنگاه که شاخه به شاخهٔ، درختان سبزینهپوش نیمهشبگاهان، انعکاس رازآمیز هزاران دست تمنا بسوی توست، و ستارگان در هیجانی بیپایان تو را سوسومیزنند.
چگونه بگویم، چگونه بگویم، نیستی؟! وقتی سلولهایم در کششی سیریناپذیر، سرود تو را میخوانند و نگاهم در پساپشت آیههای زمینی، تو را میجوید و در آینهها جز تلالوء حضور تو را نمیبینم؛ حتی وقتی پلک میبندم، تو هستی. اگر زبانم به انکار تو برخیزد، اشکهایم را چه میتوانم کرد؛ اشکهایی که ترجمان نارسای دل عاشق من هستند.
ای دوست! نزدیکتر از من به من. با هر تپش این قلب ناسیراب، تو را احساس میکنم، این گفتهٔ من نیست، تو خود این حقیقت را به زیباترین بیان سرودهیی:
نحن اقرب الیه من حبل الورید
چگونه و با کدام واژهٔ ممنوع، با کدام نهیب «بسکن!» شعلههای سرکش قلبم را خاموش کنم؟! وقتی تو آن را به ترنم در آوردهیی. چگونه بگویم، نمیبینمت؟ وقتی با هزار چشم تو را مینگرم؛ با بیشمار چشم مرا مینگری.
خدایا! اعتراف میکنم؛ و به این اعتراف میبالم: تو را دیدهام که گاهگاه در خلوت گریستهیی؛ آنگاه که تازیانهیی خونآلود بهنام عاشقانهٔ مهرآورترین پیامبر تو، استخوانی ترد را شیار میزد و آیههای قرآن تو را در آن میکاشت.
میدانم کفرورزی به خدای جلادان عین ایمان است.
برنمیتابم نام تو را از زبان فریسیان بشنوم؛ و بسیار میشنوم.
نمیخواهم نام تو را بر دشنههای خونچکان، حک گشته ببینم.
***
ای ناموسِ هستی! «هست»ی. میدانم، میبینمت؛ حتی اگر در ظرفیت ناچیز چشمان خاکی من نگنجی؛ و نمیگنجی.
شبانه که زمزمه سکوت جاری است، آسمان افتاده بر شانه خاک و آب، آبستن پچ پچهای سیمابی ماه است و سایهٔ پرندگان به خواب رفته در آب، آرامش را جار میزند، و ستارگان بر شانهٔ بالابلندترین درختان میدرخشند... تو هستی. حتی اگر نبینمت.
گفتگو با دوست ـ دیدار ششم
خدایا کمکم کن خود خویشتن باشم هنگام که میخواهم به لباسی درآیم که پسند روز است و به خود متوجه کننده «آنچنان نگاهها».
خدایا مرا از این تمایل شرک آلود برهان از آن که بخواهم چشمانی بهتآمیز مرا بنگرند و نفرین و آفرینهای نظارهگران مرا از خویش بدر برد و تو را از یاد برم.
خدایا مرا دست بگیر آنجا که میخواهم حرفی بزنم که فکر میکنم حقیقت نیست و تنها برای جلب رضایت غیر بر زبان میرانم؛ و برای آن که بیاعتنایی خیل تماشا را به خود نخرم، آنی را میگویم که چربزبانان گربز، برای بازارگرمی و جلب توجه، بر زبان میرانند.
خدایا مرا نگاه دارنده باش از به خود فرو رفتنهای کسالتبار و به خود وانهادگیهای بیچشمانداز نجات و لحظههایی که در آن جز منافع کوتاه نظرانه مرا تسخیر نمیکند؛ نیز، از سقفهای کوتاه و پنجرههای کدر.
خدایا!
سپاسگذار توأم که درد را به من بخشیدی، که اشک را و احساس را و قلب را و زیباترین ودیعهٔ خلقت (عشق) را؛آه!... و قلم را [برای نگاشتن انسانیترین تمنای وجود، برای نگارش عشق، برای اندکی ادای دین به بیکرانگیهای نانبشتهٔ تو...].
مهیمنا!
به جستجوی تو گام میزنم؛ اگر که میزنم. به عشق تو قلبم در تلاطم است؛ اگر که هست. به شوق تو پاکترین هوای شبانهٔ کوهستان را مینوشم؛ اگر که مینوشم. به یاد تو هر چیز را از یاد میبرم؛ اگر که میبرم.
خدایا! خدایا! خدایا!
زیباترین فصل زندگانی من بر گردهٔ خاک، رنجهایی است که تو به من بخشیدهیی، رنجهایی برای رهایی خلقت، برای چنگ در چنگ شدن با بوزینگانی نشسته بر منابر ریا و تحمیق. در بلاخیز این لجه موجاموج، با سفینهٔ شکستهٔ این قلب، مرا با سودای تو سوزهاست. تو را بهخاطر تمام رنجهای بیپایان سپاسمندم. زیباترین اعتراف من به زیباییهای ناسروده تو، جز این نمیتواند باشد؛ جز این نباید باشد.
***
آه!... چگونه بگویم نیستی؟! آنگاه که شاخه به شاخهی، درختان سبزینهپوش نیمهشبگاهان، انعکاس رازآمیز هزاران دست تمنا بسوی توست، و ستارگان در هیجانی بیپایان تو را سوسو میزنند.
گفتگو با دوست ـ دیدار هفتم (رمضان)
خدایا!
میدانی و میدانیم که مسیر مبارزه پر از دشواریها، پیچ و خمها، افت و خیزها، سراشیبیها و سرابالاییهاست. کسی که مبارزه را انتخاب میکند پیشاپیش، پذیرفته است که در هر قدم با ناملایمات روبهرو شود. به ما این امکان را عطا فرما که تمامی مشکلات راه را به بستری برای رشد و ارتقا فردی و جمعی تبدیل نماییم.
بار پروردگارا!
سینههایمان را در مواجهه با سختیهای مسیر پرظرفیت و گشاده گردان! به گامهایمان شکیبایی و استقامت ارزانی دار! تا راههای ناگشوده، صخرههای صلب، تنگهها پر خطر، قلههای سر به فلک کشیده را فتح نماییم.
خدایا!
در همه حال؛ حتی هنگامی که از آسمان و زمین صعوبت و درشتی میبارد، ما را یاری کن که خندانرو، گشادهنظر، مهرورز، با طمأنینه و ثابت قدم بمانیم. به ما آن توانایی را ببخش که در مسیر حق حتی اگر کوهها جنبیدند از جای خود نجنبیم. در مواجهه با یورش سیلوار دشنه و دشمن، دندان بر دندان بفشاریم، سرهایمان را به پیشگاه تو به عاریت بسپاریم، پایمان را میخوار بر زمین فروکوبیم، چشم به انتهای سپاه خصم دوزیم و بدانیم که بر اساس قانونمندیهای خدشهناپذیر تکامل [به شرط ایستادگی بر هدف و اصول] سرانجام ما پیروزیم. این وعده توست و وعده تو حق است.
خدایا!
ما را چنان کن که نه از شکستها فروبریزیم و نه پیروزیهای مرحلهیی ما را غره کند. شکست واقعی وقتی است که از هدفی که برای آن قیام کردهایم باز بمانیم.
بارخدایا!
ما را بپیرای و به زیور تقوا بیارای و تمام لحظاتمان را سرشار از مسئولیتپذیری برای رهایی و رستگاری خلقمان گردان!
گفتگو با دوست ـ دیدار هشتم(رمضان)
خدایا!
مردم ایرانزمین، زنان، مردان و کودکانی هستند که از جور این حکومت ریایی لحظهیی امان ندارند. آنان با چهرههای تکیده از فقر، دیدگانی اشکآلود در شهر به شهر، خیابان به خیابان و کوچه به کوچه یاری میطلبند. آنها با نگاه به افق، کسانی را میجویند که نام نجاتدهنده را با خود حمل میکنند.
نجاتدهنده را به آنان بنمای!
بارخدایا!
رزمندگان ارتش آزادیبخش ملی ایران، این گنجینه بیبدیل، این سرمایه بیجایگزین ملت ایران را توشه و توان افزون ببخش تا در لحظه موعود مانند صاعقه بر سر این رژیم فرود بیایند و ظلم از حد گذشته آن را خاک و خاکستر کنند.
بخشایشگرا!
چشمان رزمآوران این ارتش را برای کشف توطئههای دشمن بینا و بیناتر گردان! به آنان هوشیاری مضاعف عطا فرما! دشمن را در نگاهشان حقیر و حقیرتر کن! دلخوش کردن به زیورهای ناپایای دنیوی، اندیشه آسایش و پشت کردن به سختیهای مبارزه، دلبستن به منافع فردی و در نهایت عافیتطلبی و رسوب کردن و سلهبستن را از ساحتشان بزدای تا تمام قامت خود را وقف هدف آزادی مردم کنند.
ای مهربانترین مهربانان!
تشکیلات آنان را هر چه پولادینتر کن! روابط بین آنها را خالص و عاری از شائبه فردیتپرستی و منفعتطلبی گردان! آنان را نسبت به یکدیگر سرشار از محبت و مایهگذاری ساز! کاری کن که در فدای خالصانه از یکدیگر پیشی بگیرند. آنان را در فداکاری، روشنگری و ایستادگی برای نسلهای آینده الگو کن!
گفتگو با دوست ـ دیدار نهم (رمضان)
ای صاحب ژرفترین خردها!
ای خالق بینقصترین زیباییها!
در کتاب تو با معنای بلند اولی الالباب آشنا شدیم.
چه زیبا گفتهیی:
«در بالابلندی آسمان آبیچشم و پهنگردگی زمین و درهمآمیزی جانشینشونده شب و روز[این ریسمان بیانتهای سیاه و سپید]، نشانههاییست برای ژرفاندیشان صاحبدل؛ آنان که دیدگانشان از پوست «آنچه هست» به مغزِ «آنچه باید باشد» درمیخلد؛ آنان که درنگشان در چرایی حیرتزای آفرینش، به وجود بیهمتایی راه مینمایاندشان که بیاختیار ـ از شدت خضوع ـ تمام لحظاتشان، پر از «او» میشود و در بازاندیشی دگرگونگشته خویش، با وی نجوا میکنند:
«این گیتی پر«چرا»ی رازآمیز را، ای خالقِ هدفمند! بیهوده نیافریدهیی. نیافتیم تو را هیچگاه، بازیچهآفرین. ما را ـ در اندیشهیی ژرفتر ـ به آنچه باید باشیم، راه نمای! و از آنچه نباید، برحذر دار!».
آنان که گفتند:
«ما دلسپارانیم به ارزشترین ارزشِ هستی»؛ و چراغِ قلبِ خویش به دست ـ در ظلمات هردمافزون ـ بر آرمانشان پای فشردند، آری، نجاتیافتگانند.
ای دوستدار صاحبان آرمان و عقیده!
ما را در وفاداری به آرمان انقلابی و توحیدی خویش که همانا رهایی خلقمان از ستم حاکمان شیاد و دینفروش است، هر چه ثابتقدمتر دار! درهای رحمت بیکرانت را بر ما بگشای! پیوسته پیشارویمان را با چراغ هدایت روشن دار! به ما توان پیروی از رهبری شایسته و ذیصلاحمان را عطا کن! تا در پیچاپیچ هر دم افزون این مسیر، هدف را از یاد نبریم و یک آن دلسرد نشویم؛ زیرا در پایان تمام کشاکشها این تو هستی که حضور داری و تمام راهها در نهایت به ساحت دیدار تو ختم میشود.
ای غایت و ای مقصود تمام قصدها!
ما را در راه آزادی خلقمان به این درک ژرف از هستی، انسان، جامعه و تاریخ نائل گردان!
گفتگو با دوست ـ دیدار دهم (رمضان)
بار خدایا!
تو انسان را از خمیره خویش سرشتی و از روح خود در کالبد او دمیدی. به وی آن کرامتی را بخشیدی که به هیچ آفریدهات نبخشیده بودی. در شناخت این هستی پهناور برای فرزند انسان، محدودیتی قائل نشدی و تا آنجا او را فراکشیدی که فرشتگان مقرب به اعتراض برخاستند. قلم و علم، این دو بزرگترین ودیعه خلقت را تنها و تنها برازنده قامت انسان خواستی. تو انسان را جانشین خود در زمین نامیدی؛ وه! چه مرتبتی!
ای بخشنده کرامتهای بزرگ و ای دارنده عظیمترین اکرامها!
اکنون ببین دجالان حاکم بر میهن ما، به نام تو و به اسم دین تو و پیامبری ـ که نامش ترجمان محبت و عشق است ـ چه بر سر انسان آوردهاند! ببین! در تحقیر جوانان این مرزوبوم تا کجا مرزهای جنایت را در نوردیدهاند.
ای خدایی که اشک لرزان دخترکان بیپناه تو را به خشم میآورد!
بیش از این ایرانزمین را در چنگال اهریمنان دینفروش و تاجران ریا مپسند!
در گوشه گوشه این میهن اسیر، اعتماد به غارت رفته را به دلهای مردم ایران برگردان! کاری کن که مانند روزهای انقلاب ضدسلطنتی، قلبهایشان خانه بیریای عشق، محبت، گرما، اطمینان و نثار برای یکدیگر باشد تا دستانشان در هم گره شود و این فصل سیاه نکبت را ورق بزنند و ورق بزنیم.
ای تنها یاور و پناه! ای یگانه فریادرس!
ما قیامکنندگان، به اعتراض برخاستگان، برشوریدگان و تغییرجویان را یاری کن! تا نبرد برای تغییر بزرگ را که همانا رهایی مردم ایرانزمین است محقق سازیم.
گفتگو با دوست ـ دیدار یازدهم (رمضان)
خدایا!
ایران زمین برای نیل به آزادی، این ابتداییترین خواسته خود، این عطش دیرسال، پیوسته از نسلی به نسل دیگر با استبداد و ارتجاع جنگیده است. چه سردارها، بارها بر دارها، چه دستهای در دستبند و چه اضطرابها و دستگیریها، چه شکنجهها و انتظار کشیدنها در روزهای کدر و شبهای یکنواخت سیاهچالها، چه مرارتها و چه وداعهای پر دریغ، چه اشکها و چه آرزوهای پرپر، چه مادران سیاهپوش بغضآگین، بر پشت در بسته زندانها، چه کودکان پدر ندیده و چه مادران داغ فرزند بر دل، چه گورهای دستجمعی و چه خونهای بینام... و فصل سرخ داستان همچنان در تداوم و تکرار
خدایا! تو آگاهی و میبینی.
در کتاب تو خواندیم سرنوشت ملتی تغییر نمیکند؛ مگر اینکه آن ملت خود به تغییر خویش قیام کنند.
آن را در گوش هم جاری کردیم، شنیدیم و اجابت کردیم.
خون ناخشکیده کولبران زحمتکش را بر صخرههای کردستان بنگر! به مردم کازرون نگاه کن! دشمن تو و خلق تو گمان میکرد با به خون کشاندن جوانان قیامآفرین خواهد توانست خشم و خروش مردم را به یأس و سکوت تبدیل کند اما چه یاوه اندیشیده بود و چه یاوه میاندیشد.
ای گردانندهٔ شب و روز و ای تغییر دهنده حالها و حالتها!
این صدای ملت رنجدیده ماست که ایرانزمین را به لرزه درآورده است. این صدا را در اقصا نقاط دنیا منتشر ساز! آن را بر بال تندرهای آتشین به هر جا که باید برسد، برسان! در ارادههای بهپاخاستگان پولاد پایداری بریز! در برابر دسیسهها و وسوسههای خناس عمامه به سر، آنان را به درایت و شکیبایی، از پا ننشستن و پافشاری بر خواستههایشان رهنمون کن! خودت پیروزی آنان را تضمین نما و به عهده گیر!
ای آن که پیوسته به گوش هستی و نجوای اندک دلها را میشنوی!
این صدای رعدآسا، خروش «مرگ بر اصل ولایت فقیه!» خلق بهپاخاسته ایران است. این خواسته خواستهها را اجابت کن و بهدنبال آن، فرشته آزادی را در زیوری از شوق گلها به دروازههای چشمانتظار ایران بازآر!
گفتگو با دوست ـ دیدار دوازدهم (رمضان)
خدایا!
سورههای کتاب تو، با مهر و بخشش آغاز میشود. تو والافرستادهات، محمد را «رحمتی برای جهانیان» توصیف کردهای. جهانی که آفریدهای، سرشار از زیبایی و شگفتی است. وقتی به کلاف زرتاب آفتاب مینگریم، در آن نثار یکسویه تو را میبینیم. درهم تافتن شتابناک ابرها و سفر آنها بر بال باد به هر گوشه این گیتی پهناور بیفرمان تو کی ممکن بود. باران تجلی نزول آیههای لطافت توست. آنگاه که به دانههای سیمابی شبنم بر سبزنای ترد برگ مینگریم، گویی در پساپشت آن تو را میبینیم. کدام چشم شاعر است که در ترنم ستارگان به رازهای حضورت اقرار نکند. تو این همه را برای انسان آفریدهای. تو این همه را برای انسان خواستهای و انسان را برای عشق.
ای مهربانترین!
فریسیان حاکم بر میهن ما، نام تو را میبرند و کام خود میجویند. آیین تو را مرادف خشونت و وحشت و شقاوت میخواهند. قبضهٔ دشنههای خونآلود را با نام تو منقش کردهاند تا خلق را از گرداگرد حضورت بتارانند اما حضورت در قلبهای شکسته، دلهای عاشق و چشمان خیس، خورشیدیتر از آن است که به تاریکی گردن کج کند.
ای یار!
در هراسآباد میهن ما، عشق گمشگشته خویش را دوباره به دلها بازآر! اعتمادهای مجروح را التیام بخش! مردم ایران را برای رویارویی با این دشمنترین دشمنان به بزرگترین عشقها و آرزوهای خیر مسلح گردان!
گفتگو با دوست ـ دیدار سیزدهم (رمضان)
بارخدایا!
شهرهای مختلف ایرانزمین از دست کارگزاران این حکومت به فغان آمدهاند. دامنه ظلم این حاکمیت دینفروش تا آنجا گسترده شده که کودکان به دنیا نیامده، خرید و فروش میشوند. گرسنگی و فقر تا آنجا بیداد میکند که آنان که نانی در سفره نمییابند رو به سطلهای زباله و دور ریزهای سفره رنگین آخوندها آوردهاند. فروش کبد و کلیه، قرنیه چشم و خون و مغز استخوان به امری رایج تبدیل شده است. دیوار شهرها پر از اطلاعیههای فروش اعضای بدن آدمی است.
در نقطه مقابل، کلان دزدیها سران این حکومت پایانی ندارد. آنها از نان شب کودکان ایران میزنند تا بمب و موشک تهیه کنند و بر سر کودکان مظلوم سوری ببارند؛ (تکمیل جنایتی با جنایت دیگر). آنها حتی از اندک سپردههای مردم به بانکهای فاسدشان نگذشتهاند. بدا بر فریسیان ریایی که چه کارنامه سنگینی از جنایت برای خود تدارک دیدهاند.
آه! ای خدای زحمتکشان!
شاهد بودی و شاهد هستی که لشگر زحمتکشان، محرومان میهن ما چگونه گرسنه سر به بالین میگذارند. شاهد هستی که چگونه شرم پهنای صورت پدران خالی دست را در مواجهه با فرزندانشان به اشک مینشاند. بسیاری از آنان که برای سیر کردن شکم کودکان خود به فروش متاع اندکی در خیابان روآوردهاند، از گزند مأموران فاسد شهرداری و گزمگان حرام لقمه حکومتی در امان نیستند.
خدایا!
چه راهی برای مردم ما باقی مانده است جز اینکه خشم فروخورده خود را در خیابانها بخروشند و فریاد صاعقهآسای خود را بر سر مسبب اصلی فلاکتها و بدبختیها یعنی ولیفقیه فاسد و جنایتکار این نظام فرود بیاورند.
بارخدایا!
این فریادها را هر چه رساتر گردان! به مردم ما اتحاد، همدلی و همبستگی بیشازپیش ببخش! کاری کن که صفوفآنها و فرزندان پیشتازشان در ارتش آزادی روز به روز مستحکمتر و فشردهتر و توان و قدرتشان در هر چه سریعتر گشودن قفل سیاه حاکمیت فاسد ولایت فقیه و رهایی مردم ایرانزمین افزونتر گردد.
خدایا! خدایا! خدایا!...
گفتگو با دوست ـ دیدار چهاردهم (رمضان)
ای پروردگار رهایی بخش!
با شرکت در مبارزهیی سهمگین و نفسگیر با عمامه به سران ریایی و ارباب تزویر دانستیم آنچه در قاموس دجالیت معنا ندارد نام تو و آیین توست.
آخوندها اسم تو را میبرند زیرا دین برایشان تجارتخانهٔ دنیاست. آنان عمد دارند با چسبیدن به قوانین قرون وسطایی، بساط رعب برپا کنند و هر گونه صدای مخالف را در نطفه خفه سازند. آنها آنجا که به دین فروشی و سرکوب خلق تحت عنوان مذهب بر میگردد تماما برگرد افکار ارتجاعی میچرخند و حقوق بشر را مقولهای غربی خوانده و به سخره میگیرند اما وقتی نوبت به تجاوزات توسعه طلبانه و کشتار مردم منطقه بر میگردد تشنه غرب و شرق برای برپایی زرادخانههای رنگارنگ و شهرهای موشکی هستند و با مکیدن شیره هستی ملت در حسرت دستیابی به بمب اتم و سلاحهای کشتار جمعی خواب آشفته میبینند.
ای خدایی که انسان را جانشین خود در زمین قرار دادی و او را در کمال و آزادیخواهی برتر از فرشتگان مقرب دانستی!
خمینی اسم تو را میبرد و رسم خودش را اراده میکرد. امروز وقتی به زرق و برق چشم پرکن بارگاه سفیانی او مینگریم البته آنچه میبینیم جز طاغوت و بت پرستی نیست. این گونهیی از فرعونیت و طغیانگری به نام تو و دین مطهر توست. ما را یاری کن تا این فرعونیت تحت نام اسلام را براندازیم و در تاریخ به بوتهٔ فراموشی بسپاریم.
ای خدای بیزار از دینفروشی و سالوس!
آخوندهای حاکم بر میهن ما به تقلید از خمینی و خامنهای این فرعونهای عمامهدار، این منفورترین نامها در تاریخ بشر، اسم تو را میبرند تا امیال کثیف و دنیاخواهیهای حقیر خودشان را در پساپشت نام متعالی تو بپوشانند و نزد خلق چهرهیی موجه و مقبول بیابند. بساط ریاکارانهٔ آنان را با دستان قدرتمند کانونهای شورشی و مردم به پاخاستهٔ شهرها، از ساحت ایرانزمین بروب!
فریاد تغییرخواهان و آزادطلبان را بلند و بلندتر گردان؛ آنچنان بلند تا تمام جهانیان آن را بشنوند و تمام شرافتمندان به حمایت از آن برخیزند.
گفتگو با دوست ـ دیدار پانزدهم (رمضان)
خدای پیکارگران ای خدای آزادی و آزادیخواهان!
ای که نام دیگرت حق و حقیقتخواهی است!
در کتابت گفتهیی به پیکارگران با ستم و مجاهدان آزادی عشق میورزی؛ آنانی که در صفهای درهمتافته چون حلقههای زره و بازوان کلاف در کلاف و ارادههای پولادین، مانند تنی واحد یا بنیانی رویین و ریخته شده از سرب، بر کرانههای شبگرفته اختناق یورش میبرند و آنی از پا نمینشینند.
این رزمندگان آزادیستان، آنانند که به عشق تو و به عشق آزادی خلقشان، ترک یار و دیار کردند، خانه و کاشانه، زن و فرزند، موقعیت اجتماعی و هر تعلق مشروع را بهخاطر هدفهای والا با اشتیاق به کناری نهادند و هرنوع اندیشه استثماری را از خود زدودند.
این رزمندگان همانانند که سودای زراندوزی و حرص متاع حقیر دنیایی، آنان را نفریفت. فراتر از آن خود را در ترازوی اخلاص نهاده و وقف تو و خلق تو کردند. آنان البته اثبات کردهاند که در عشقورزی به زندگی پیشتازتر از دیگرانند اما بهدلیل همین عشق، فراگرفتهاند که آن را برای دیگران بخواهند. زندگی مردمشان را بر زندگی خود مقدم بدارند.
خدایا!
به حرمت این نثار بزرگ، این عشق بیبدیل، آنان را در نثار نهانیترین تعلقهای دست و پاگیر یاری کن!
اندیشیدن به منافع کوتاه مدت و مصحلتاندیشیهای گذرا را از آنها دور کن
فداکاری بیتوقع و محبت بیچشمداشت را در بینشان افزون کن!
جمعشان را آنچنان در هم ضرب کن که در هنگام ضرور جز یک تن واحد دیده نشوند. به آنان توان و انرژی هر چه بیشتر برای تحقق سرنگونی دشمنت و دشمن مردم ایران، ارزانی دار
«توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شکوه ناک فروتنی» و «توان جلیل به دوش بردن بار این امانت سنگین را» به آنان و تشکیلاتشان ببخش!
آنان را در وفاداری به امانت آزادی، در خلوص تا به آخر، در پشت پا زدن به هر نوع شائبه قدرتپرستی و حب جاه و مقام یاری کن و خاک پای خلق بودن را برای آنان افتخار ابدی گردان!
گفتگو با دوست ـ دیدار شانزدهم (رمضان)
ای خدایی که با بردن نامت قلبها به آرامش میرسند و رگبار ژالههای معطر، در خلوتکدههای جان باریدن میگیرد!
ای خدایی که خانه بیآلایش تو شبنم ـ قطرههای اشک و شکستههای دلِ دل شکستگان است!
ای که در برقراری ارتباط پیشقدمترین و مشتاقترینی؛ آنچنان که گویی هیچگاه و در هیچ احوال خود را از خواهندگان و خوانندگان خود جدا نمیبینی!
ای بهترین یار!
نام تو از دیرباز با پناه دادن به پناهخواهان، آمرزیدن آمرزشجویان، گذشت از سر بزرگواری، چشمپوشی کاستیها، مهربانی بیمنت و بخشش بیحد و حساب همراه بوده است. تنها آن کسان به تو روی میآورند که از تمام درگاهها رانده شدهاند؛ از این رو تو یار بیپناهان و دلشکستگان نامیده شدهیی از آغاز.
لعن و نفرین بر فریسیان ریایی را که تو را بر مدار خشونت و انتقام توصیف میکنند. آنها آیههای رحمت تو را کتمان میکنند تا بتوانند به نام آیین تو بر خلق فرمان برانند و به نام آخرت امیال دنیایی خود را سیراب سازند.
ای خدای آگاهی، ای خدای انسان!
ما را به وظایف خطیرمان برای شورش علیه وضعیت موجود و تغییر آن آگاهتر گردان! به ما آن قدرت را عطا کن که در ستیز با دینفروشان شقاوت پیشه، همیشه پیشرونده باشیم.
به ما این افتخار را ببخش که در مواجهه با مردم خویش، مطلق نثار و نثار مطلق باشیم.
ما را رسولان عشق، پیامآوران محبت و الگوهای فداکاری بیمنت قرار ده! و آنی از هدفی که برای آن بهپاخاستهایم غافل مگردان!
گفتگو با دوست ـ دیدار هفدهم (رمضان)
ای خدایی که با آفریدگان خود، بر سر یک سفره مینشینی و مهمان ناگفتنیترین درد دلهای آنان میشوی! ای آن که در حضور تو تکلفها، تصنعها، غل و غشها، و ظاهرنماییها رنگ میبازند و اشکهای شوقآمیز و خلوصهای نیالوده مجال عرض اندام مییابند!
ای خدایی که میتوان بیهراس از عقوبت و بیشائبه هیچ محذور، مکنونات قلبی را با تو در میان نهاد!
ای خدایی که گفتهیی به انسان نزدیکتر از رگ گردن او هستی و چون کسی تو را بخواند، بیدرنگ پاسخ میدهی!
ای خدایی که جایگاه حقیقی تو بین انسان و قلب اوست؛ یعنی نزدیکترین جا به قلب، خود خود قلب؛ یعنی مرکز عشقها و عاطفهها!
ای خدایی که زیباترین نامها از آن توست و نامهایت تبلور ارزشهاست!
ای خدایی که انسان را جانشین خود در زمین قراردادی و به او قدرت انتخاب و توان اراده کردن و تغییر دادن بخشیدی.
ای که در برابر جبرهای کور و اجبارات بندهساز به انسان آگاهی بخشیدی و او را قادر کردی که آنچه را که خلاف مسیر تکامل است، دگرگون سازد و پیوسته در نو به نو شدن، صیرورت و دگرگونی باشد تا آنجا که به دیدار تو نائل گردد.
ای خدایی که خود را خدای زحمتکشان نامیدهیی و پیامبران تو از میان تودههای محروم و ستمدیده برانگیخته شدهاند!
آهای خدا! ای خدایی که در کتابت گفتی اگر بیگناهی کشته شود مانند آن است که تمام مردم کشته شده باشند. اکنون در احوال ملت ما بنگر! بیش از ۱۲۰۰۰۰خون مطهر بر ساحت این میهن ریخت و خامنهای به پیروی از خمینی هنوز سیر نشده است و این ستم همچنان ادامه دارد.
ای به زیرکشنده قیصرها، نمرودها، فرعونها، خمینیها و خامنهایها!
این خیزش و صدای خلق در زنجیر ماست که شب و روز در جغرافیای به یغما رفته ایران طنینانداز است. این خیزش و صدا را فرا و فراتر ببر! و بر صبر و تقوی پیشتازان این خلق در مقاومت ایران بیفزای
ای پشتیبان، ای فریادرس! ای تنها یاری کننده! این خلق تسلیمناپذیر را در شبانهترین ادوار خویش دریاب! او را در برابر این فرعون عمامهدار و قبطیان دجال یاری کن!
گفتگو با دوست ـ دیدار هیجدهم (رمضان)
خدایا
تو را با معتکف نشستنهای بیحاصل و با سر به سجده سودنهای طولانی و تسبیحچرخانیهای کسالتبار در مساجد ریایی نمیتوان یافت. شاید بیگانهترین محلها برای آن که میخواهد تو را بیابد در همین مساجد ضرار است.
آن که در انزوای غارها تو را میجوید در حقیقت بیتویی را گزیده است. تو را با انزوای خودپرستانه زاهدان دلمشغول به دنیا چه کار؟
تو از پینههای سیاه بر پیشانیهای سالوسیان؛ این نمادهای چندشانگیز تظاهر به نمازهای بیحضور، از منبرهای ریایی و جست و خیز میمون وار بر پلههای آن، از بردن نام حسین و شمشیر زدن و تیرانداختن برای یزید، بیزاری، بیزار.
ای دوست!
تو را نه در عبوس ریشهای دراز و نعلینهای ناپاک و آغشته به خون، نه در کنج حجرههای نمور و لابلای تارعنکبوت قطور ذهن کهنهاندیشان، که باید در سادگیهای بیریای یک لبخند جستجو کرد. تو عطر خوش قطعه نانی هستی که دستی با مهر آن را به یک گرسنه کودک خیابانی میبخشد.
تو در آواز روشن انسانی حضور داری که خوشبختی انسانها تنها آرزوی اوست؛ تو را در نتهای سبکبال فلوتی باید یافت که برای شاد کردن دلها، از نثار خود دریغ نمیکند.
تو را در ارادهٔ زندانی ایستاده و تنهایی باید دید که شمردن دانههای زنجیر ثانیهشمار تنهایی اوست؛ آن که قطره قطره آب شدن خویش را تاب میآورد ولی خیانت به همبندان را هرگز.
ای خدای تنهایان! به قهررانده شدگان، دل شکستگان و پناه جویان!
به ما این قدرت تشخیص را ببخش که همواره در سمت درست تاریخ بایستیم؛ سمتی که انتهای آن نه عافیتگزینی زاهدگونه و نه تجارتپیشگی به نام دین، نه تیز کردن دشنه جلاد، «نه تراشیدن دسته شلاق دژخیم از استخوان برادر»، که سمت فدا کردن و بخشیدن و نثار خویش برای خوشبختی انسانها باشد؛ جنگیدن برای «روزی که هر انسان برای هر انسان برادری باشد. روزی که دیگر کسی درهای خانه خود را به روی دیگری نبندد، قفل به افسانهها بپوندد و قلب برای زندگی کافی باشد».
گفتگو با دوست ـ دیدار بیست و دوم (رمضان)
بار خدایا!
بهطور معمول ذهن هر انسانی ممکن است با دیدن فجایع اجتماعی در ایران اسیر از قبیل فروش اعضای بدن برای زنده ماندن، اعتیاد فراگیر و افسار گسیخته، شیوع فحشا به سنین پایین، کودکان زرد رخسار خیابانی، بیخانمانی کارتنخوابها، مترو خوابها و گورخوابها، رواج زبالهگردی برای به دست آوردن بازمانده خوراک، فقر و فاقه کولبران و قامتهای گلوله خورده آنان، اجتماع زنان غارت شده و مالباخته در پشت درهای بستهٔ مؤسسات چپاولگر حکومتی و صدها و هزاران فاجعه آشکار و پنهان دیگر دچار این سؤال شود که چرا بهرغم اراده الهی مبنی بر شکست ستمگران، این وضعیت تکاندهنده پایان نمییابد؟
ممکن است دیدن اعدام و حلقآویز خیابانی، مشاهده نمایشهای زجرآور و موهنی از قبیل شلاق زدن جوانان به نام شرع، چوب در آستین کردن و نشاندن آنان بر چارپا و چرخاندن در سطح شهر و نیز رؤیت صحنههای غیرقابل تحمل و اعصاب آزار سنگسار و درآوردن چشم به نام دین تو، این سؤال را به ذهن متبادر کند که خدایا چرا جلادان عمامهدار به سزای اعمالشان نمیرسند؟! چرا همچنان به تحریف آیین پیامبرت مشغولند؟! و چرا آیههای کتابت دستمایه جنایت این جنایتکاران است؟!
آری، تو هستی، حضور داری و میبینی اما این سؤال نه متوجه تو که متوجه یکایک ماست؛ زیرا تو به ما قدرت تشخیص و توان انتخاب و ارادهٔ تصمیم دادهیی و ما را مسئول شناختهیی. این تو هستی که گفتهیی ابا داری از اینکه امور را به جز از طریق اسباب و علتهای آن جاری سازی؛ اگر غیر از این بود، خلقت انسان چه معنایی داشت؟ تو البته پیکارگران آزادی و مبارزه کنندگان با ستم را دوست داری و در همه حال یاور و پشتیبان آنان هستی. اگر تا همین الآن یاری و پشتیبانی تو نبود، ما مجاهدان آزادی، در برابر تنورهکشیدنهای مستانه خمینی و خیل گزمگان و میرغضبهای او چگونه میتوانستیم تاب بیاوریم. چگونه میتوانستیم از آزمایشات سهمگین سربلند بیرون بیاییم.
ای خدای محرومان، به بندکشیده شدگان، یتیمان، راهنشینان و ستمدیدگان!
تو هیچگاه این صحنههای فجیع را برنتابیدهیی اگر غیر از این بود، باید فرعون و آتیلا و نمرود، چنگیز و یزید و حجاج بن یوسف و هیتلر و خمینی و خامنهای سلطنت ابدی میداشتند. اگر غیر از این بود نباید هیچ عدالتجو و آزادیخواهی در جهان وجود میداشت.
ای خدای بیپناهان!
ای که در همه احوال ما را یاری کردهیی، در پیکار آخرین نیز یار و پشتیبان ما باش! ارادههای ما و خلق بهپاخاسته ما را قوی و قویتر کن! در گامهای ما شکیبایی بریز! ما را صف در صف و ستون در ستون در هم بباف و بیشتر و بیشتر کن تا در کوتاهترین زمان متصور، صاعقهآسا و آتشین بر سر دجالان جلاد فرود بیاییم و ایرانزمین را از چنگالشان آزاد سازیم.
گفتگو با دوست ـ دیدار بیست و یکم (رمضان)
خدایا!
تاریخ فرزند انسان، در بیست و یکم رمضان، پیشوایی را از دست داد که امام حسن در توصیف او گفت: «همانا مردی دیده بر هم گذاشت که اولی ها نظیرش را نیافتند و آخریها مانندش را نخواهند دید».
رمضان و علی دو یار دیریناند. یکی ظرف است، دیگری مظروف. در یکی میآموزیم که از چه باید بیرهیزیم و در دیگری میآموزیم که به کدامین الگو باید آویزیم. گویی رمضان بهانهیی بود، نه پلهیی تا در قله آن (شب قدر) به آستان علی بهعنوان قدر شایسته انسان، سر فرود آریم. پرهیختنیهای رمضان، فقط عطر خوش به خود خواننده گردهٔ نان و لبخند زلال آب در جام بلورین نیست. آنچه باید از آن بپرهیزیم. گردنفرازی فرعونوار و شیفتگی کور به قدرت و حب جاه است. خزیدن به کرسی ریاست و خواستن همه چیز و همه کس برای برافراشتن خود؛ [از آن گونه که خمینی بود، از آن گونه که خامنهای هست] و علی الگوی پرهیختن از این «نباید» بود. کدام امپراطور است که در حاکمیت خویش به خشکیدهیی از نان جو قناعت کند و در به دندان کشیدن آن نیز چندان امساک ورزد که مبادا در قلمرو او در گوشهیی از کوچههای یمامه، کودکی گرسنه سر به بالین نهاده باشد.
خدایا!
ایران زمین امروز بیش از هرگاه نیازمند علی و عشق علی است؛ زیرا بیش از هر وقت اسیر قدرت پرستیهای سیرناگشتنی معاویه، نیرنگهای عمر و عاص و وحشیگریهای ابن ملجموار به نام تو و دین توست. در هر کنار و گوشه این مرز و بوم، حجاج بن یوسفی هست و منبری از سالوس و بساط شلاق و چشم درآوردن و سنگسار به نام دین برپا.
بارخدایا!
به عاشقان علی (رزمآوران ارتش آزادیبخش ملی ایران و کانونهای شورشی در سراسر میهن دربند) چونان او، خاکی بودن، خاک پای خلق بودن، فروتنی و تواضع ارزانی دار! و بالاترین افتخار آنان را خدمت بیمنت برای خلقت قرار ده!
ای که در پساپشت شب، قلبهای رقیق، نگاههای اشکآلود و دستان به تمنا برافراشته، مهمان لطف تواند و تو هر یک را با سخاوتی که شایسته کرم توست مینوازی و هیچکدام را بیپاسخ نمینهی!
ای خدایی که تقدیرها را رقم میزنی و اندازه گذاریها برای تو پیشاپیش معلوم است.
به یمن علی و عشق سوزان علی و فرق شکافته او، قدر ملت ایران را به شایستهترین صورت رقم بزن! خوشعطرترین سپیدهدمان نجات را از پس این دیجور شب غدار، نصیب ایران و ایرانی ساز!
گفتگو با دوست ـ دیدار بیست و دوم (رمضان)
بار خدایا!
بهطور معمول ذهن هر انسانی ممکن است با دیدن فجایع اجتماعی در ایران اسیر از قبیل فروش اعضای بدن برای زنده ماندن، اعتیاد فراگیر و افسار گسیخته، شیوع فحشا به سنین پایین، کودکان زرد رخسار خیابانی، بیخانمانی کارتنخوابها، مترو خوابها و گورخوابها، رواج زبالهگردی برای به دست آوردن بازمانده خوراک، فقر و فاقه کولبران و قامتهای گلوله خورده آنان، اجتماع زنان غارت شده و مالباخته در پشت درهای بستهٔ مؤسسات چپاولگر حکومتی و صدها و هزاران فاجعه آشکار و پنهان دیگر دچار این سؤال شود که چرا بهرغم اراده الهی مبنی بر شکست ستمگران، این وضعیت تکاندهنده پایان نمییابد؟
ممکن است دیدن اعدام و حلقآویز خیابانی، مشاهده نمایشهای زجرآور و موهنی از قبیل شلاق زدن جوانان به نام شرع، چوب در آستین کردن و نشاندن آنان بر چارپا و چرخاندن در سطح شهر و نیز رؤیت صحنههای غیرقابل تحمل و اعصاب آزار سنگسار و درآوردن چشم به نام دین تو، این سؤال را به ذهن متبادر کند که خدایا چرا جلادان عمامهدار به سزای اعمالشان نمیرسند؟! چرا همچنان به تحریف آیین پیامبرت مشغولند؟! و چرا آیههای کتابت دستمایه جنایت این جنایتکاران است؟!
آری، تو هستی، حضور داری و میبینی اما این سؤال نه متوجه تو که متوجه یکایک ماست؛ زیرا تو به ما قدرت تشخیص و توان انتخاب و ارادهٔ تصمیم دادهیی و ما را مسئول شناختهیی. این تو هستی که گفتهیی ابا داری از اینکه امور را به جز از طریق اسباب و علتهای آن جاری سازی؛ اگر غیر از این بود، خلقت انسان چه معنایی داشت؟ تو البته پیکارگران آزادی و مبارزه کنندگان با ستم را دوست داری و در همه حال یاور و پشتیبان آنان هستی. اگر تا همین الآن یاری و پشتیبانی تو نبود، ما مجاهدان آزادی، در برابر تنورهکشیدنهای مستانه خمینی و خیل گزمگان و میرغضبهای او چگونه میتوانستیم تاب بیاوریم. چگونه میتوانستیم از آزمایشات سهمگین سربلند بیرون بیاییم.
ای خدای محرومان، به بندکشیده شدگان، یتیمان، راهنشینان و ستمدیدگان!
تو هیچگاه این صحنههای فجیع را برنتابیدهیی اگر غیر از این بود، باید فرعون و آتیلا و نمرود، چنگیز و یزید و حجاج بن یوسف و هیتلر و خمینی و خامنهای سلطنت ابدی میداشتند. اگر غیر از این بود نباید هیچ عدالتجو و آزادیخواهی در جهان وجود میداشت.
ای خدای بیپناهان!
ای که در همه احوال ما را یاری کردهیی، در پیکار آخرین نیز یار و پشتیبان ما باش! ارادههای ما و خلق بهپاخاسته ما را قوی و قویتر کن! در گامهای ما شکیبایی بریز! ما را صف در صف و ستون در ستون در هم بباف و بیشتر و بیشتر کن تا در کوتاهترین زمان متصور، صاعقهآسا و آتشین بر سر دجالان جلاد فرود بیاییم و ایرانزمین را از چنگالشان آزاد سازیم.
گفتگو با دوست ـ دیدار بیست و سوم (رمضان)
خدایا!
انسان، هستی خلاصه شده و متکاثف است و هستی، انسان گسترش یافته. از هر پدیدهیی نمونهیی در انسان هست؛ زیرا او گل سر سبد آفرینش است، همان وجودی است که تو پس از آفرینش او، در برابر فرشتگان ایستادی و به سرانگشتان معجزهگر خویش آفرین گفتی و خلقت انسان را ستودی؛ و در برابر اعتراض آنان به خلقت انسان، گفتی چیزی را میدانی که آنها نمیدانند.
از تو آموختیم:
اگر چشمهها میجوشند، دریاها میخروشند، اگر بادها میخرامند، لالهها میشکفند، اگر پرندهها میسرایند و... بهخاطر انسان است.
ای که انسان را تا آنجا فرابردی که او را جانشین خویش در زمین قراردادی، اکنون بنگر به نام تو و دین تو، خلیفه دینفروش با انسان چه میکند؟!
در کدام آیین، انسانی را تا سینه یا گردن در خاک فرو مینمایند و در محاصرة هلهلههای سبعانه با سنگ پارههای نوک تیز ـ زنده زنده ـ قطعه قطعه میکنند؟ جز جلادان این حکومت، چه کسی از شکنجه کردن انسانی دیگر لذت میبرد؛ آنگاه که شاهد از هم پاشیدن دردناک یاختههای زندهٔ اوست؟ آیا اینها کار انسان است، یا دیوها و دایناسورهایی که برای ادامهٔ بقا و ردگمکردن به لباس انسان در آمدهاند؟
خدایا!
دودمان آخوندهای خامنهای صفت را به دست فرزندان ایرانزمین برانداز؛ آنان را که آیین عشق و رهایی و پیامبر آن که رحمت برای جهانیان است را بهعنوان دین خون و خشونت معرفی کردند ریشه برکن!
بارلها!
مردم ایران و فرزندان پیشتاز آنها در ارتش آزادی را آن توانی بخش که ایرانزمین این زیباترین وطن را از رجس و پلیدی فاشیسم مذهبی حاکم بر میهن پاک سازند.
گفتگو با دوست ـ دیدار بیست و چهارم (رمضان)
بارخدایا!
تو قلم را از آغاز وسیلهیی برای آگاهی و کرامت انسان قراردادی و بنینوع انسان را با «کلمه» و «شناخت»، از دیگر پدیدههای هستی متمایز و تعریف کردی؛ پس به ما آن توانایی را عطا کن که این ابزار آگاهیبخش، این موهبت ویژه و این هدیهٔ خاص الخاص را تنها و تنها در خدمت انسان و اهداف توحیدی و تکاملی به کار گیریم. به ما آن لیاقت را ببخش که قلممان تنها در راستای آزادی و رهایی محرومان و به بندکشیدگان به حرکت درآید.
ای عالم به هر آنچه آشکار و پنهان است!
به ما آن شایستگی را ببخش که در زمانهیی که «قصابان بر گذرگاهند با کنده و ساطور»، کلمات ممنوع را با انگشتان بریدهٔ خویش بنویسیم و بر دارِ قلم برآییم تا لعنت تاریخ نشویم.
ای برتری بخشنده به انسان!
ما را شایسته آن بدان که به سوگند قلم تا به آخر وفادار باشیم. زنهار! زنهار! اگر قلم را در خدمت دشمنان قلم و انسان درآوریم، و به سودای مرده ریگی حقیر از زخارف خونآلود، انسانیت خویش را به حراج گذاریم.
خدایا!
به ما بیاموز که نوشتن و سرودن از انسان و آزادی، در حاکمیت قصابان، خود حماسه است و زیباتر از آن نیست که خود نخستین شهید قلم خویش باشیم و پیوسته بهای کلمات آمیخته با خون جگر را با جان بپردازیم؛ اگر چه میدانیم «زبان سرخ، سرِ سبز میدهد بر باد».
خدایا!
همواره این معنا را آویزه گوش ما کن که آویزان شدن از قنارهها و چهارمیخ شدن بر صلیبها، بسا بسا شیرینتر و برتافتنیتر است تا دست در دست خفت، چکمهٔ خونآغشت دژخیم را لیسیدن، و برای سر سایر قربانیان نطع گستراندن و کنده و ساطور و قمه بر دوش کشیدن.
ای نگهدار آبروها و شرافتها!
ما را از آنان قرار نده که کلمات را وارونه میکنند و به ثمن بخس میفروشند و پیوسته بر در ارباب بیمروت دنیا مجیز میگویند تا ریزه استخوانی از خوان به خون آغشته یغما برایشان پرتاب کنند. زنهار! زنهار! زنهار!
گفتگو با دوست ـ دیدار بیست و پنجم (رمضان)
خدایا!
بسیار دیدیم
در دلِ خرسنگوشِ آن که تازیانه برگرفته بود تا «شریعت»ی را با خُنج کشیدنی خونین، بر پوست لخت، مدافع باشد، خشونتی دیدیم و وحوشتی؛ که تو از آن بیزار بودی و بیزار هستی. هدف آیین تو از همان شبی که در غار حرا، پیامبرت، محمد را برای آن برانگیختی چیزی جز آزادی بنینوع انسان از قیدهای بندگیساز، اجبارات جهلآفرین و عبودیت خدایگانان و زورمندان و دیکتاتورها نبود. تو با دستان مهرپرور او رحمت و رستگاری، سعادت، نیکبختی و بردباری و گذشت به انسان و جامعه انسانی آموختی ولی این عمله تزویر و اصحاب ریا بودند که در طول تاریخ، پیام آن را تحریف کردند و بهقول حضرت علی، دین را به شکل پوستین وارونهیی درآوردند که تراز تن خود و امیال سیری ناپذیر آنان باشد [عین همین چیزی که امروز در میهنمان شاهد آن هستیم و با پوست و گوشت آن را لمس میکنیم].
ای که انسان را برای عشق، نثار و مسئولیتپذیری، شناخت و آگاهی آفریدی و مهمترین صفت خود را رحمان و رحیم قراردادی و خطاپوشی از صفات برجسته توست.
آخوندها برای تداوم حاکمیت دنیایی خود، تصویری از دین ساختهاند که سراپا انتقامگیری، نفرتپراکنی، خون و خشونت، خرافه و جهل و انتشار ویروس مرگ در متن زندگی است. آنان را به دست مردم و جوانان آگاه ایرانزمین و کانونها و شهرهای شورشی از صفحه روزگار محو کن!
خدایا!
سرپنجههای این مرگآشامان را از جغرافیای ایران برکن و برای التیام زخمها، صلح، آبادانی، زیبایی، برکت، فراوانی و گذشت به مردم داغدیده ایران ارزانی دار!
گفتگو با دوست ـ دیدار بیست و ششم (رمضان)
ای آن که آسمانها و زمین و آنچه در بین آنهاست، رهین منت توست؛ ای خالق انسان!
از تو آموختیم که «عشق و تنها عشق»، راز آفرینش، رمزخلقت و هدف غایی وجود است. از تو آموختیم که بایدآن را دریابیم تا دُریابیم؛ اگر نه روزی نه چندان دور ـ بهقول سهراب سپهری ـ «فرصت سبزِ حیات» تمام خواهد شد و باید انگشت تحسر به دندان گزید.
خدایا!
از تو و زیباییها و ظرافتهای شاعرانه خلقت تو، آموختیم که قدرت در عشق است. آه!... آنان که قادر به فتح دل همسایه خویش نیستند، چگونه میخواهند، قلبها را فتح کنند؟!
جهان ما، نه با موشک و بمب اتم، که با عشق قابل دستیابی است؛ زیرا انسان حرف آخر است و عشق، همه چیز است، و آزادی، محصول و لازمهٔ عشق. لبخند، اشک و دل انسان را قدرتیست که بالاترین سلاح بیولوژیکی و اتمیبه پای آن هرگز نخواهد رسید.
خدایا!
ما را به این عشق متصف کن؛ این عشق؛ این عشق پرداختگر، این عشق نثار خود برای دیگری، این عشق دیدن انسانها با نقطه قوت و داراییهایآنان، عشقی که نگاه آدمی را به جهان هستی عوض میکند و او در پرتو آن جز زیبایی نمیبیند.
بدون این عشق، مگر میشد با کژیها و ناراستیها درافتاد، نثار کرد و در برابر ناملایمات شکیبایی ورزید، نه هرگز!
خدایا!
مقاومت ما به یمن حضور و شخصیت مهر تابان ایرانزمین، سرشار از این عشق است، ما را یاری کن تا این عشق مجسم را برای میهن در زنجیر به ارمغان ببریم و هر یک از ما برای کوچههای شب زده ایران، پرتوی از این عشق باشیم.
گفتگو با دوست ـ دیدار بیست و هفتم(رمضان)
بار خدایا!
کشف بزرگ بنیانگذار کبیر سازمان مجاهدین خلق ایران، محمد حنیفنژاد این بود که با فهم عمیق از آیین اسلام و مبارزه اجتماعی، اعلام کرد: مرزبندی اصلی در عرصه اقتصادی - اجتماعی نه بین با خدا و بیخدا که بین استثمار شونده و استثمار کننده است.
با این مرزبندی طلایی سازمان مجاهدین خلق توانست با تشکیلاتی منسجم یک مبارزه فراگیر و مسئولانه را با رهبری پاکبازش در برابر شاه و شیخ تا به امروز با سرفرازی پیش ببرد.
خدایا!
امروز بیش از هرگاه به حقانیت این جمله واقفیم و میبینیم استثمارگران، مکندگان خون خلق و قداره به دستان عمامهدار برای توجیه جنایتهایشان نام تو و پیامبران و امامانت را میبرند. امروزه در ایران شحنگانی که با غیظ شلاق بالا میبرند و در چهارراهها و میدانهای شهر، آن را بر اندام بیحفاظ جوانان فرود میآورند، با دجالیت میگویند که به نام دین و خدا اینکار را میکنند!
امروز هر صدای مخالفی را با دستاویز سوءاستفاده از دین تو در گلو خفه میکنند. به یقین تو مینگری و شاهد هستی.
خدایا!
همچنان که حنیف و یارانش غبار از رخ دین تو زدودند ما را یاری کن که منادی پیام رحمت و رهایی که جوهر آیین تو و پیامبرت محمد (ص) است باشیم و با تعمیق همان مرزبندی که حنیف بنیانگذار کشف کرد، مردممان را از شر حاکمان استثمارگر که در لباس فاشیسم دینی بالاترین ستم را بر مردممان اعمال میکنند رها سازیم.
خدایا!
به ما این توانایی را عطا کن که همواره در صف مردم، برای مردم و فدای مردممان باشیم. خدایا!
وفاداری به آزادی خواست دیرینه ماست، ما را به این مهم شایسته گردان!
گفتگو با دوست ـ دیدار بیست و هشتم (رمضان)
خدایا!
از آیین تو آموختیم که انسان در برابر جامعه و همنوعان خویش مسئول است. نمیتواند و نباید در برابر ظلم سکوت کند. نمیتواند و نباید در شرایطی که اختناق دهانها را میبندد، صداها را خفه میسازد و قلمها را میشکند، بگوید: «من باخدا هستم یا بیخدا، ایرانی یا انیرانی، یا «من سیاسی نیستم و به سیاست کاری ندارم»؛ و بعد خاطر خود را با این توجیه آسوده بسازد که «سیاست پدر و مادر ندارد»، و باید بین ظالم و مظلوم راهی میانه جست. حتی نمیتواند و نباید بگوید: «من خبر نداشتم». امروزه به یمن دانش پیچیدهٔ ارتباطات، هر خبری در شش گوشهٔ دهکدهٔ جهانی، میپیچد، و نمیتوان تظاهر به تجاهل کرد.
خدایا!
ما را از آنان مگردان که وقتی خون ریخته شده بر کف سنگفرش خیابان را میبینند، پنجره را فرو میبندند و سر به کار خویش گرم میدارند.
خدایا!
ما را از آنانی مگردان که تماشاچیان ساکت و فرجام نگران خاموش در مصاف حق و باطلاند.
خدایا!
میدانیم که در این میان رسالت روشنفکران و اصحاب قلم بسا سنگینتر است. اگر امروز که روزِ برآشفتن و فریادزدن است، در برابر ایلغار تاتاران عمامه به سر، سکوت کنند، فردای روشن آزادی بر آنان نخواهد بخشود. نقاد نکته سنجِ تاریخ از وادادگان متظاهر نخواهد گذشت.
خدایا!
از ما مپسند که به مسئولیت خطیر خود در این زمانه خطر پشت کنیم. حاشا! حاشا! از آنانی باشیم که به ما «برگ رخصتی دهند تا از معاشقهٔ قمری و سرو، سرودها بسراییم ژرفتر از خواب» اما «خون ریخته بر سنگفرش» را کتمان کنیم؛ حاشا!
گفتگو با دوست ـ دیدار بیست و نهم (رمضان)
خدایا!
تو با عتاب در کتابت ما و تمام انسانهای مسئول و بیدار را خطاب قرار داده و گفتهیی شما را چه شده است؟ چرا در راه خدا و ستمدیدگان به پیکار برنمیخیزید؟ آنان مردان، زنان و کودکانی هستند که فریاد استغاثه آنان بلند است و پیشتاز و یاریکننده میجویند. این نهیبی است به هر وجدانی که به ستم آلوده نشده و هنوز بارقهیی از انسانیت در آن باقی است.
خدایا!
شنیدیم. به گوش جان شنیدیم و اجابت کردیم.
آری، امروز در میهن ما، در زیر نعلین آخوندها، فریادهای عاصی زنان، مردان و کودکان ایرانی در هر کوی و برزن به آسمان بلند است. روزی نیست که کوچهها و خیابانهای شورشی ایران با شعارهای آتشین آذین نباشد. روزی نیست که زنان فلک زده و غارت شده در پشت درهای بسته مؤسسات غارتگر این نظام، خشم خود را ابراز نکنند و برای حق به یغما رفته خود به اعتراض نپردازند. روزی نیست که مادران داغدار فرزندان اعدام شده با اضطراب در دلهای آنان بهخاطر جگرگوشگان در آستانه اعدام خود منزل نکنند. روزی نیست که کودکان گرسنه برای یافتن لقمه نانی به زبالهگردی یا شغلهای خیابانی روی نیاورند. روزی نیست کشاورزان محروم ایرانی برای حقآبه خود به خیابانها نریزند. روزی نیست که خون کولبران محروم صخرههای صعبالعبور را رنگین نکند.
در حکومت دجالان ستم و اجحاف تا آنجا خیمه گسترانده که هوا برای نفس کشیدن و آب برای آشامیدن یافت نمیشود.
خدایا!
فطر رهایی ملت ما را نزدیک و نزدیکتر گردان!
ما را یاری کن که فریادهای خلق به جان آمده خود را با هر آنچه در توان داریم اجابت کنیم و بازوان نیرومندی برای احقاق حق آنها باشیم.