در مبارزه برای آزادی ایران، چرا «نه شاه، نه شیخ»
سخن گفتن از «وحدت و اتحاد» در مبارزه سیاسی، صحبتی لوکس، جذاب، کم خرج و شیرین است. اما عملی کردن و دوام و قوام آوردن آن، البته بسیار سخت و پر رنج و شکنج و مملو از مشکل و گرفتاری است. همه کسانی که در چارچوب فقط یک تشکل، گروه، سازمان و حزب، با کار منظم دستجمعی و تشکیلاتی آشنایی داشته باشند، این حقیقت را بخوبی درک کرده‌اند، چه رسد به وقتی که کار ابعاد جبهه‌ای و «شورایی» و «ملی» بخود بگیرد و مجموعه‌ای از گروهها و شخصیتهای مختلف‌العقیده را دربر داشته باشد. خصوصا گروهها و افرادی که با ایدئولوژی‌ها و طرز تفکرها و مشرب‌های گوناگون فلسفی، اجتماعی، سیاسی و تشکیلاتی، متحداً قصد آن را داشته باشند که رژیمی خون آشام مثل استبداد مذهبی ولایت فقیه را سرنگون نموده و در راستای تضمین حاکمیت ملی و مردمی، یک «جانشین دمکراتیک» را بر جای آن بنشانند. اینجاست که کار واقعاً مشکل می‌شود و هزار و یک پیچ برمی‌دارد. بخصوص وقتی در خارج از ملأ اجتماعی خود در خارج از کشور و به دور از جبهه اصلی نبرد، اینکار بخواهد صورت بگیرد، در آن صورت هر فرد و هر کس و از هر گروه که باشد، پیوسته در معرض این ابتلاء و آزمایش قرار خواهد داشت که مبرمات و واجبات و اولویت‌های جبهه مقاومت انقلابی را بطور مقطعی هم که شده از یاد ببرد و به فروعات و مستحبات دلخوش کند! از اینجاست که اختلافات آغاز می‌شود.
آنچه مسلم است در کشور ما تشکل و تحزب و کار جبهه‌ای و شورائی، از سابقهٔ طولانی و نتایج درخشانی برخوردار نبوده است و هر کس حق دارد که با احتیاط بسیار با آن برخورد کند. بخصوص که دیکتاتوری نیم قرنی پهلوی خود یکی از مهمترین عواملی است که مانع ارتقاء آگاهی‌های عمومی نسبت به اینگونه امور دستجمعی، مانند نحوهٔ برپائی و اداره جبهه‌ها و ائتلافات سیاسی شده است.
بنابراین حتی وقتی که توطئه‌های دشمن درمیان نبوده و بی‌غرضی اشخاص یا گروه‌ها در این رابطه محرز باشد، فراوان دیده می‌شود که تلقی‌ها از «جبهه» و «شورا»  و طرز کار آنها، به هیچ وجه عمیق و واقع بینانه نیست و بعضاً با دنیای واقعی فاصله‌ای بسیار دارد. همچنین بسیاردیده می‌شود که مبنای برخی انتظارات در این زمینه‌ها (در طرزتلقی از جبهه‌ها یا شوراهای دموکراتیک) اساساً از کتاب‌ها و برداشت‌ها و نمونه‌هائی سرچشمه گرفته که در زمان و مکان خودش و کشور مربوطه نیز با واقعیت مطابقت نداشته یا دقیقاً گزارش نشده است.
 
فی المثل گاه انتظار اینست که در شورا یا جبهه همه باید مثل هم بیندیشند، مثل هم تحلیل کنند و تلقی واحدی از مقولات مختلف داشته باشند و اختلافات اصولی عقیدتی یا طبقاتی و سیاسی و تشکیلاتی نیز در میان آنها وجود نداشته باشد. گاه طرز تلقی از کار شورائی و جبهه‌ای، یک طرز تلقی کاملا آرمانی و ایده آلی است که در هیچ کجای کره زمین و در هیچ کجای تاریخ نیز پیاده نشده است. گاه نیز زمان و مکان و کم و کیف و ابعاد توانائی‌ها و همچنین مبرمترین وظایف روزمره این جبهه یا شورای موردنظر بالکل از یاد می‌رود (که این خود منشاء بسا انتظارات غیرعملی است) و گاه چنین تصور می‌شود که شورا یا جبهه سیاسی نباید هیچ عیب و نقص و ضعفی داشته باشد، بلکه باید شسته رفته و تر و تازه از آسمان آمده باشد.
از دیگر انتظارات نادرست از شورا اینست که کسی (یا گروهی) بخواهد آنرا در همه زمینه‌ها و وجوه دقیقا بر همان چیزی منطبق کند که خود درست و منطقی و به‌قاعده می‌داند. درحالیکه در دنیای واقعی در هیچ شرکت و شراکتی (حتی غیرسیاسی) هم هیچ گاه رضایت صد در صد برای همه طرف‌های ذینفع شرکت یا آن مشارکت تأمین نمی‌شود.
«شورای ملی مقاومت ایران» مجموعه‌ای از افراد، گروهها، احزاب و سازمانهایی است که بیش از چهل سال است، مختارانه و داوطلبانه، بر اساس برنامه و اساسنامه و مصوبات مشترک (که همگی به آنها تا مدت زمان معین ملتزم گشته‌اند) گردهم آمده‌اند. اعضای این شورا دارای ایدئولوژیها و طرز تفکرهای مختلفی هستند و از اقشار مختلف جامعه ایران برخاسته‌اند. آنها در بسیاری موارد، مواضع سیاسی همگون و همسو دارند و در بسیاری موارد دیگر با یکدیگر اختلاف نظر دارند. اما در عین وجود همین اختلافات، آنها پذیرفته‌اند که «حول التزامات مشترک، در چارچوب معینی برای سرنگونی رژیم آخوندی و برای مستقر نمودن حاکمیت ملی و مردمی» همکاری و ائتلاف کنند. این هم که هر یک از آنها (چه یک فرد یا یک گروه) تا کجا و تا کی بخواهد و بتواند به این همکاری در چارچوب موجود ادامه دهد؟ برعهده  تصمیم مختارانهٔ خود آنهاست. البته همه این نکات دلیل بر بی‌عیب و نقصی شورا یا اشتباه ناپذیری آن نیست. از قضا در شرایط حاضر، سهل‌ترین کار، مخالفت یا انتقاد از شوراست و آنچه براستی مشکل است حفظ و نگهداری و دوام و قوام آنست. از این نقطه است که امور اصلی و فرعی می‌شوند و تلاش برای قیام به وظائف و مسئولیتهای اساسی‌تر دراولویت قرار می‌گیرند.
با این حساب کاملا واضح است که کلیه اعضای شورای ملی مقاومت برای نخستین بار در تاریخ سیاسی ایران معاصر، به چه وظیفه بغرنج و صبورانه‌ای قیام کرده‌اند. آنها همگی پیوسته باید بهای سنگین جسمی و روحی «وحدت واتحاد» را با تحمل مجموعه زخم زبانهایی که از جانب دشمن و در فضای سیاسی خارجه نثار آنها می‌شود و یا ضعف‌ها و کمبودهای یکدیگر را با تحمل و بردباری، نقداً بپردازند تا به یمن رنج و خون شهیدان و رزمندگان خلق و شورشگران برای آزادی در خیابانهای ایران، دشمن ضدبشری هر چه زودتر سرنگون شده و حاکمیت ملی و مردمی مستقرگردد. تا آزادی و استقلال میهن یعنی آرمان مشترک کلیه سرداران ملت ایران، از راهبران آزادی‌ستان انقلاب مشروطه گرفته تا پیشوای فقید نهضت ضداستعماری مردم‌مان دکتر محمد مصدق و از شهدای والامقامی چون قاضی محمد، دکتر حسین فاطمی و خسرو روزبه تا احمدزاده، جزنی، پاکنژاد، گلسرخی و سلطانپور و از حنیف نژاد تا سردار خیابانی و اشرف رجوی و سی هزار سربدار سال۶۷؛ هر چه سریعترمحقق گردد.
شورای ملی مقاومت ایران از روز بنیانگذاری، بارها و بارها اعلام کرده است مقدم هر شخصیت یا جریان خواستار آزادی و استقلال ایران که به شعار «نه شاه- نه شیخ» وفادار باشد را گرامی می‌دارد. شکل و محتوای نظام آینده کشور نیز از نظر این شورا، به محض اینکه امکان دسترسی و مراجعه به آراء عمومی امکانپذیر شود، در «مجلس موسسان و قانونگذاری ملی» توسط نمایندگان منتخب ملت تعیین خواهد شد و شورا به آن گردن خواهد گذاشت.
با این حساب، این سوال پیش می‌آید که چرا شورا پیش شرط «جمهوری» را از هم اکنون مطرح ساخته است؟
پاسخ این است که وحدت و اتحاد، بدون پایه‌های مادی و شروط اصولی به دست نمی‌آید و امری است قانونمند که درمان و راه‌حل علمی خود را دارد. به اختصار، در علم اجتماع و دانش مبارزه و انقلاب، “مبنای لازم” و “شرط کافی” خود را می‌خواهد.
مبنای لازم، در «خط مشی نیروهای خواهان اتحاد برای تغییر و سرنگونی» خلاصه می‌شود. یعنی ابتدا باید به این سؤال جواب دهند که:
«آیا خواهان سرنگونی تمامیت این نظام هستند؟»
و بعد «چگونه و از چه طریقی می‌خواهند این رژیم را با سپاه پاسدارانش تغییر دهند و سرنگون کنند؟»
از اینجاست که با توجه به تجربهٔ ۴۰سال گذشته، حرف‌های مفت «خشونت پرهیز» و «طیف راه‌حل‌های بی‌هزینه» و تکیه بر «آن دسته از نیروهای کشوری و لشکری… [در درون رژیم ضدبشری ولایت فقیه که] دلشان با مردم است»( بچه شاه، ۱۳خرداد ۱۴۰۱) رنگ می‌بازد و حقانیت راه حل «کانون‌ها و شهرهای شورشی و ارتش آزادیبخش ملی» اثبات می‌شود.
شرط کافی نیز در «اصل وحدت و همبستگی نیروهای جبههٔ خلق» خلاصه می‌شود. وحدت و همبستگی برای استقرار یک نظام «جمهوری»، «دموکراتیک» و «مستقل»، «مبتنی بر جدایی دین از دولت».
اینجاست که بر پایه تجربه یکصد سال گذشته مردم ایران، اصل پایه‌ای «نه شاه، نه شیخ» به معنی نفی هرگونه «دیکتاتوری» و «وابستگی» در کشور ما نتیجه گرفته می‌شود. زیرا بنابر همین تجربه، این تنها سیاست ملی و میهنی برای ایران و ایرانی و ملیت‌های تحت ستم مضاعف آن است. هر چیزی غیر از این فریب و غیر واقعی است. سیاست «نه شاه، نه شیخ» میراث و ادامه تکامل تاریخی راهبرد مصدقی موازنه منفی در ایران است.
قیمت این شرط هم، از پیش، توسط ملت ایران پرداخته شده است. آنها با قیام و انقلاب و رأی ابراز شده علنی و همگانی خود، سلطنت و وابستگی را در ایران بالکل نفی کرده‌اند. از این گذشته، نظام سلطنتی در ایران هیچگاه مضمون مردمی نداشته و تنها چارچوبی استبدادی و در دوران استعمار، وابسته به اجنبی داشته است. بنابراین اگر هدف غایی، رسیدن به آزادی و استقلال میهن است، برای تضمین پایدار آزادی و استقلال در ایران آینده، تنها افراد و نیروهایی که با دیکتاتوری‌های تجربه شده «سلطنتی» و «آخوندی» مرزبندی کامل داشته باشند قادر به دفاع از آزادی خواهند بود. کما اینکه برحسب بسیاری نشانه‌ها و اطلاعات، رژیم ولایت فقیه و حامیان بین‌المللی آن و همچنین سایر نیروهایی که همچنان رؤیای یک ایران دست نشانده استبدادی را در سر می‌پرورند، در فقدان فاشیسم مذهبی ولایت فقیه، با سرمایه‌گذاری و طرح و برنامه و تاکتیک‌های مشخص سیاسی و تبلیغاتی، خواهان بازگردانیدن «دیکتاتوری پیشین» هستند. کما اینکه پسر شاه سابق یکبار که به صراحت حرف دل خود را بیان کرد، تصویرش برای آینده ایران را اینطور ترسیم کرد:
 «بدبختانه کشور من چنان به عقب رفته که من نمی‌توانم به کسی قول بدهم که روز پس از سرنگونی رژیم فعلی، دموکراسی برقرار خواهد شد. دست‌کم یک ده‌سالی و شاید هم ۵۰ سالی وقت احتیاج داریم» (نشریه فرانسوی پاری ماچ، ۲۴ اکتبر ۱۹۸۶).
در شماره سوم فصلنامه «فریدون» در فروردین ۱۴۰۱، که بازتاب دهنده افکار شاه پرستان است، نیز می‌خوانیم:
«فرض کنید حالا این جمهوری اسلامی سقوط کرد. وضعیت مشابه وضعیتی است که ما در اواخر دوره قاجار داشتیم که رضاشاه آمد. شما یک کشور دارید که از نظر بین المللی در انزوا است، شما یک کشور دارید که جریان های اسلام گرای مسلح در آن قدرتمندند، شما یک کشور دارید که از نظر اقتصادی در وضعیت بسیار ناجوری است، آیا عقل عملی حکم می کند که شما بگویید فاشیست ها، تجزیه طلب ها، اسلام گراها، کمونیست های انقلابی باید حق داشته باشند مملکت را پاره پاره کنند؟! یا عقل سلیم حکم می کند که این نخبگان دور هم جمع شوند، یک توافقی حول حد و مرزهای نظام سیاسی کنند برای این که بتوانند کشور را پیش ببرند؟ نخبگانی که ایران را دوست دارند، نخبگانی که دنبال توسعه هستند، نخبگانی که دنبال آزادی ها هستند، نخبگانی که دنبال رفاه هستند، نخبگانی که روان نژند نیستند، این واقعیت ها را می بینند. اگر می خواهند کشور را اداره کنند و دوباره بسازند باید امنیت داشته باشند که این احزاب فعال و آزاد بخواهند آن ها را ترور کنند، کودتا کنند، آدم بکشند. در چنین شرایطی که نمی شود کار کرد. باید آن چهار گروه که گفتم را از نظام سیاسی حذف کرد… (ص ۲۱) به باور من نخبگان سیاسی اعم از چپ و راست و لیبرال و ملی گرا با هم توافق کنند ممنوعیت این احزاب را در قانون اساسی بگنجانند»(ص ۲۳)
در تاریخ ۱۹ نوامبر ۱۹۸۶(۲۸ آبان ۱۳۶۵) واشینگتن‌پست راجع به کمک‌های مالی و روابط «سازمان سیا» با بقایای رژیم شاه نوشت:
«این کمک‌ها تأمین حدود ۶میلیون دلار به گروه تبعیدی ایران [باند شاه پرست جبهه نجات]، تأمین سرمایه‌ یک ایستگاه رادیویی برای یک گروه تبعیدی ضدخمینی در مصر و تأمین یک فرستنده‌ تلویزیونی کوچک برای پخش مخفیانه‌ یک پیام ۱۱دقیقه‌ای توسط رضا پهلوی، پسر محمدرضاشاه که تعهد کرد که ”او بازخواهد گشت” را شامل می‌شود. یک منبع اطلاعاتی نفوذدار گفته که این سطح حمایت از جنبش تبعیدی ضدخمینی، فقط یک درجه بالاتر از جاسوسی قرار دارد و مبالغی که مطرح شده معادل ”پول دستخوشی” است که عموماً در مبارزات سیاسی در آمریکا پخش می‌شود. مقامات دولتی تأکید کردند که فعالیت‌های سیا، بمنظور سرنگون کردن رژیم خمینی نیست، بلکه اساساً هدفش بدست آوردن اطلاعات در مورد رژیم او، از طریق تبعیدیان است.»
واشینگتن‌پست همچنین نوشته است که برخی از باندهای دیکتاتوری مغلوب می‌گویند:
«در درون گروه‌شان همه می‌دانند که آنها از سیا کمک می‌گیرند… منابع همچنین گفتند که مقداری از پول‌های ”سیا” برای سرمایه‌گذاری در بازار پول سوئیس استفاده می‌شده است…»
می‌بینید که نفی تکاملی و ترقی‌خواهانه‌ای که رو به آینده  و پیشرفت اجتماعی داشته باشد، درجوهر خود، نفی موکدتر همان «گذشته فاشیستی» ‌ای را در بر دارد که «فاشیسم مذهبی ولایت فقیه» تا حدود زیادی استحاله طبیعی، و البته خودبخودی، آن بشمار می‌رود. به همین خاطر «نفی انقلابی نظام ولایت فقیه» از بنیاد با «اثبات» گذشته میرنده و منحط و خواب‌های فاشیستی آن برای ایران فردا، متفاوت است. چون تا آنجا که به دیکتاتوری و اختناق و  تخریب مبانی استقلال ملی و پیمودن مسیر وابستگی مربوط می‌شود، رژیم‌های شیخ و شاه و اعوان و انصار رنگارنگ آنها (به مثابه ضدانقلاب غالب و مغلوب) بویژه بر سر بزنگاه‌های سرنوشت ساز و تاریخی و علی الخصوص دربرابر آلترناتیو دمکراتیک و مستقل، عملا امدادگر و نیروهای پشتیبان و ذخیره یکدیگر بوده و برعلیه انقلابیون و نیروهای ترقیخواه متوازی و همسوحرکت کرده‌اند. بقایای سلطنت مدفون در ایران، افراد و جریان‌هایی هستند که به‌طور آشکار و بی‌پرده و یا شرمگینانه و در پرده، بارها «همین رژیم جنایتکار» را بر «شورای ملی مقاومت ایران» و مخصوصاً بر «مجاهدین» که کارنامه‌ای جز فداکاری و پاکبازی در راه مردم ایران ندارند، ترجیح داده‌اند و می‌دهند. مثلاً در «سیاست صلح و جنبش صلح در جنگ ۸ساله»، مواضع آنها دوش به دوش با مواضع خمینی و رژیمش یکسان بود. در بحث «هویت و ماهیت رژیم بعد از مرگ خمینی و مطرح شدن سراب میانه‌روی رفسنجانی» و دربرابر «توهم اصلاحات آخوند خاتمی یا حمایت از جنبش به اصطلاح سبز اصلاحات از درون رژیم»، باز هم آنها، هم صدا با فاشیسم مذهبی ولایت فقیه، مبلغ و مروج گفتمان‌های امنیتی تولیدی آن بودند. درحقیقت این افراد و جریان‌ها، یا عملا با همین رژیم هستند، یا متحد بالفعل رژیم‌اند و یا به درجات با همین رژیم همسو هستند، برای مثال بر سر «خارج کردن مجاهدین از لیست‌های آخوندساخته تروریستی»، بر سر «تحریم‌های رژیم آخوندی» و هم‌چنین «برنامه‌های هسته‌یی و موشکی رژیم» یا در باره «فعال کردن مکانیزم ماشه در 6 قطعنامه بلوکه‌شده شورای امنیت علیه این رژیم»، یا بر سر «نامگذاری تروریستی سپاه پاسداران آخوندها» و یا در موضوع «هلاکت قاسم سلیمانی» و «دخالت‌های رژیم در سوریه و لبنان و یمن»، بر سر شعار «رضاشاه، روحت شاد» (روزنامه جمهوری اسلامی آخوندها، ۵تیر ۱۳۹۷) هیچکس مواضعی متفاوت با مواضع هارترین باندهای تروریستی رژیم آخوندی، از آنها نشنیده است و ای بسا همسویی و همزبانی‌های فراوانی نیز که ابراز و در هر فرصتی یاوه‌های دستگاههای امنیتی آخوندها علیه مقاومت عادلانه برای صلح و آزادی را نشخوار و تکرار نموده‌اند.
نکته دیگر اینکه، قیاس بین اسپانیا و انگلستان با ایران در امر سلطنت، به گواهی تاریخ و همه واقعیات، قیاس مع‌الفارق است. زیرا آنها کشورهای صنعتی جهان اول هستند،  با اقتصادهای پیشرفته و شناخته شده و نه ایران شاه زده و خمینی گزیده با سوابقی که هر دانش‌آموز دبیرستانی ویژگی‌های آن از قبیل «شیوه تولید آسیایی» و علل دیکتاتورخیزی منطقه‌ای آن را بخوبی می‌داند و تجربه کرده است.
سلطنت در ایران، نه در قوانین و تعاریف خودساخته آن، نه در عملکرد و نه در سابقه تاریخی، هیچ‌گاه امری طلبیدنی و موکول به خواسته و رأی مردم نبوده و همواره حاکمیتی تحمیلی و تکیه داده بر شمشیر و سرنیزه بوده است. بنابراین چیزی به‌نام «سلطنت طلبی» از اساس موضوعیت نداشته و ندارد.
پس به جای رفتن به بیراهه، باید مستقیماً برقلب بیماری انقلاب ضدسلطنتی دست گذاشت ودرپس ظواهر و نمودها، به باطن و ماهیت قضایا راه برد و در علت‌العلل فجایع امروز،‌ به راه حل دست یافت. درفقدان این «محک و معیار» واقعی برای سنجش، و بخاطر چنگ نزدن به یک «ریسمان استوار» برای حقیقت‌جوئی و داوری صحیح، توان «تشخیص وراهیابی» خود را در بحبوحه ی وقایع پیچیده سیاسی از دست خواهیم داد و آنگاه اگر هم افسوس دوران شاه را نخوریم، در نبرد سرنوشت با نظام ولایت فقیه، «منفعل و ناهوشیار» خواهیم ماند.
علت‌العلل همه مشکلات امروز ایران در چیست؟ آیا در واکنش نشان دادن جامعه در برابر سرکوب و آزادی کشی و دست زدن به «انقلاب» بوده است یا در «ارتجاع»؟
واقعیت این است که سرچشمه مشکلات در آزادی‌خواهی، ترقی‌خواهی و تمایل به پیشرفت جامعه به سوی مناسباتی عالیتر و انقلاب برای آن نبوده است، که اینها اسباب ترقی تمامی جوامع بشری در طول تاریخ انسانیت است. الا اینکه «ارتجاع» به علل مختلف تاریخی و ازجمله سرکوب تمام احزاب سیاسی توسط شاه بعد از کودتای ارتجاعی استعماری ۲۸مرداد ۱۳۳۲علیه مصدق که سرانجام به «حزب فقط رستاخیز» راه برد، جز برای خمینی و ارتجاع آخوندی راهی باز نگذاشت. درنتیجه «رهبری انقلاب» و قیام مردم برای آزادی، توسط این نیروی اهریمنی ضدآزادی ربوده شد و آنگاه ذبح انقلاب و آزادیخواهان به اولویت نخست حاکمیت غاصبانه آنها تبدیل شد. پس دیگر از انقلابی که ارتجاع خمینی در رأس رهبری آن قرار گرفت، چه انتظاری غیر از رسیدن به نقطه امروز می‌توان داشت؟ درحالیکه روحیه ترقی‌خواهی و پیشرفت در انقلاب نوین و کبیر حاضر در جامعه ما، درپائین و درپیکره خود، البته متصل به همان روح آزادی‌خواهی انقلاب ۵۷ است که در بالا و در رأسش فاسد و غیردمکراتیک بود و به همین خاطر شکست خورد. نباید تاوان جنایات خمینی و اعتماد کورکورانه خودبخودی به او را از آنهائی که در حرکت و در جنبش و تعالی‌اند و برای رسانیدن خلق و میهن به ساحل نجات آزادی و دمکراسی در دریای خون و شکنجه شنا می‌کنند، گرفت.
این انقلاب نوین، اساسا همان نیروهای پائینی ترقی‌خواه انقلاب علیه شاه را در خدمت دارد و سازمان داده است، چرا که به یمن آن همه خون‌های پاک و دریائی از شکنجه و خون و جد و جهد خالصانه سازمان‌یافته شبانه‌روزی، خوشبختانه نیروهای اصلی و وفادار به آرمان آزادی مردم ایران، با سنگین‌ترین بهای ممکن نگذاشته‌اند رژیم آخوندها درایفای اساسی‌ترین نقش ضدتاریخی‌اش یعنی «تخریب انقلاب برسرانقلابیون و انهدام آزمان آزادیخواهانه مردم ایران» کامیاب شود و ازاین حیث، برغم همه خونریزی‌ها و شقاوت‌های بی‌نظیر، نه تنها مطلقا شکست خوردند، بلکه آبرو، آینده، ثبات و هرگونه مشروعیت موضعی خود را نیز از دست داده و از نظر جامعه ایران در منفورترین نقطه قرار گرفته‌اند. اگر مقاومت انقلابی مجاهدین که از مهمترین قوای برپا کننده انقلاب ۵۷ علیه دیکتاتوری و وابستگی بود، در برابر رژیم ولایت فقیه وجود نداشت، همه می‌دانند که آخوندهای سربرآورده از اعماق تاریخ، نه تنها ایران را ویران می‌کردند بلکه هوس خلافت اموی و امپراطوری عثمانی دردل می‌پروراندند و آنرا نیز بدون چالشی جدی و هماوردی واقعی، محقق هم می‌کردند.
مردم ایران بلحاظ تاریخی از زمان انقلاب بزرگ مشروطه، که اولین انقلاب ملی-دموکراتیک در خاورمیانه بود، علیه ستم، بی‌قانونی و بی‌عدالتی و برای آزادی و حاکمیت ملی به پاخاسته‌اند و با واردکردن ضربة سنگینی به استبداد سلطنتی، جامعة ایران را به دوران جدید و بدون بازگشتی وارد کردند؛ البته دشمنان ترقی و پیشرفت ایران، این جهش تاریخی را برنتافتند. استعمارگران آن زمان (انگلیس و روسیه) و ارتجاع جان سخت داخلی (شیخ فضل‌الله نوری، پدر معنوی خمینی)، به اشکال مختلف علیه انقلاب توطئه کردند. مردم و رزمندگان آزادی ایران، کودتای محمدعلی شاه را درهم شکستند، اما دیری نپایید که استعمار انگلیس با کمک عوامل داخلی، دست به کودتا زد و رضاخان قلدر را به قدرت رساند. از آن پس، تمام دستاورهای آزادیخواهانه مشروطه، یکی پس از دیگری، پایمال شدند. در جریان جنگ جهانی دوم و برکنار کردن دیکتاتوری رضاشاه، مردم ایران، بار دیگر، فرصت جدیدی برای بازسازی خواست‌های خود پیداکردند. زنده‌یاد دکتر محمد مصدق پرچم مبارزه برای آزادی و استقلال را در دست گرفت و با تکیه بر قدرت مردم، موفق به ملّی کردن صنعت نفت در سراسر ایران و احیای مجدد دستاوردهای آزادیخواهانه انقلاب مشروطه شد. در دوران ۲۸ماهه دولت مصدق توطئه‌های گوناگون از جانب استعمار، دربار و ارتجاع داخلی جریان داشت. در سال ۱۳۳۲در یک همدستی آشکار استعمار (انگلیس و آمریکا) با دربار و ارتجاع (آخوند کاشانی)، کودتایی علیه تنها دولت ملی-دموکراتیک بعداز مشروطه صورت گرفت، کودتایی که سال‌ها بعد خمینی آن را «سیلی اسلام» به رهبر جنبش ضداستعماری ملت ایران نامید و به این ترتیب با استیلای مجدد دیکتاتوری شاه، تمامی دستاوردهای انقلاب مشروطه مجددا به یغما رفت.
«شورای ملی مقاومت ایران» در مجموع مبین امروزی همان خطی است که از آغاز نهضت صدساله مردم ایران بدلیل تعارض ماهوی خود با استبداد و وابستگی، راه خود را از دیکتاتوری‌های سلطنتی و آخوندی جدا کرده و به همین خاطر تبدیل به یک گنجینه و سرمایه اجتماعی، سیاسی و تشکیلاتی مردم ایران شده است. این شورا به مثابه تنها جانشین دمکراتیک برای دیکتاتوری مذهبی ولایت فقیه، عالی‌ترین و متکامل‌ترین دستاورد کار دمکراتیک دستجمعی درمیان نیروها و اقشار و طبقات مختلف جبهه خلق تا این تاریخ، را در کارنامه خود دارد، محصولی که صلاحیت بی بدیل آن برای تضمین دمکراسی و آزادی پایدار در ایران آینده را اثبات می‌کند.
پس آزادیخواهی در ایران، براساس مبنای لازم یعنی «مشی سرنگونی تمامیت نظام ولایت فقیه» و شرایط لازم آن «نفی نیروهای امتحان پس داده دیکتاتوری و وابستگی»، در امتداد مبارزات صدساله گذشته شکل و قوام می‌گیرد، راه خود را از تهدیدات اصلی مسیر بصورت تاریخی جدا کرده، اشتباهات را تصحیح و مسئله مرکزی و محوری لازم برای یک قیام و انقلاب دمکراتیک را بصورت تضمین دار از طریق یک رهبری ذیصلاح و آزمایش پس داده، تأمین می‌کند. دردوران مقاومت و نبرد برای آزادی ملی، تنها معیار اعتبار و مشروعیت، میزان مبارزه و مقاومت دربرابر فاشیسم ولایت فقیه است. با این معیار و محک است که می‌توان تعهد و صداقت هرکس و هر نیروئی برای آزادی واستقلال میهن را شناخت، به آن اعتماد کرد و آنرا متحد خود یافت.    
🙏لطفا به اشتراک بگذارید