در روشنای رمضان - روز اول
ومن النّاس من یعجبک قوله فیالحیاة الدّنیا ویشهد اللّه علی ما فی قلبه وهو ألدّ الخصام وإذا تولّی سعی فیالأرض لیفسد فیها ویهلک الحرث والنّسل واللّه لا یحبّ الفساد (سوره بقره ـ آیه ۲۰۴)
ریاکارانی هستند که سخنشان درباره زندگی دنیا و ناچیزشمردن آن، تو را به تحسین وامیدارد. آنها خدا را بر ادعاهای خود گواه میگیرند. اما درهمانحال، دشمنترین دشمنان خدا و انسانند. آنگاه که به حکومت رسند، در زمین فساد کنند و نسل بشر و کشت و تولید را بهتباهی کشند و خدا فساد را دوست نمیدارد.
آخوندهای پلید حاکم بر ایران، بارزترین مصداق این آیاتند. مردمفریبان ریاکاری که پیشاز حاکمشدن بهطرز اعجابآوری از دین و خدا و آیین و عدالت و کرامت انسان سخن میراندند اما آنگاه که به حکومت رسیدند، با ولع سیریناپذیری به چپاول مردم پرداختند و بساط فساد خود را در همهجا گستردند و به تعرض بهجان مال و ناموس انسانها برخاستند و همه جنایتهای خود را نیز در پوشش دین و آیین و تحت نام اسلام و قرآن و پیامبر مرتکب شدند.
اما دین سراسر مهربانی و بخشایش محمدی کجا و اینهمه غارت بیحدوحصر و اینهمه تروریسم و ریختن بیمحابای خون انسانها کجا؟
- پیامبری که وجودش و پیامش همه رحمت خدا بر جهانیان است، کجا؟ و قتلعام زندانیان سیاسی، ربودن انسانهای بیگناه، سربریدن گروگانهای بیدفاع و بمبگذاری در بازارها و خیابانها کجا؟
- اسلامی که پیامبر آن منادی رهایی زنان بود، کجا؟ و زنستیزی دیوانهوار، تجاوز به زنان زندانی، اعدام زنان باردار و محرومساختن زنان از اولیهترین حقوق انسانی کجا؟
- دینی که پیامش برادری و مودت بین همه آحاد انسانی است، کجا؟ و اینهمه تفرقهافکنی میان سنی و شیعه و بین مسلمانان و پیروان سایر ادیان و اینهمه جنگافروزی و فتنهانگیزی جنایتکارانه از عراق تا لبنان و فلسطین و شرق آسیا و اروپا و آمریکا کجا؟!
در روشنای رمضان - روز دوم
دعا و نیایشی از هشتمین پیشوای تشیع انقلابی، آفتاب خراسان، علی بن موسیالرضا علیهالسلام:
الّلهمّ العن الظّلمه و الظّالمین، الّذین بدّلوا دینک، و حرّفوا کتابک، و غیّروا سنّه نبیّک، و درسوالآثار و ظلموا علی اهل بیت نبیّک، و قاتلوا و تعدّوا علیهم، و غصبوا حقّهم و نفوهم عن بلدانهم، و ازعجوهم عن اوطانهم، من الطّاغین و التابعین و القاسطین و المارقین و النّاکثین و اهلالزّور والکذب الکفرة الفجرة ، الّلهمّ العن اتباعهم، و جیوشهم و اصحابهم و اعوانهم و محبّیهم و شیعتهم واحشرهم الی جهنّم زرقا.
خداوندا نفرین فرست بر ستمکاران و ستمپیشگان؛ آنهایی که آیین رهائیبخش تو را تغییر داده و به ستم خود آلودند، کتاب تو را تحریف کردند و سنتهای والای انسانی پیامبرت را برهم زدند، و آثار نیکو را از بین بردند، و بر خاندان پیامبرت ستم کردند، آنان را کشتند و به حقوقشان تجاوز کردند، حقشان را غصب و خودشان را از شهر و دیارشان بیرون کردند، و ناگزیرشان از جلای وطن کردند؛ همان گردنکشان متجاوز و کارگزاران آنها، همان ستمگران، پیمانشکنان، مرتجعان قشریگرا و اهل زور و تزویر و دروغ و همان حقپوشان تبهکار.
خداوندا نفرین فرست بر پیروان آنان، بر لشکریان آنها (قوای سرکوبگرشان)، بر همپالکیهایشان، بر یاریکنندگان آنها و برآنان که از در دوستی و پیروی با آنان درآمدهاند. خداوندا آنان را با دوزخ (آتش خدا و خلق) محشور گردان.
نقل از کتاب فقهالرضا از شیخ صدوق (علی بن بابویه) – صفحه ۴۰۵
در روشنای رمضان - روز سوم
از وصیت امام صادق (ع) به عبدالله بن جندب:
و اذا صمت فلا تغتب احداً، و لا تلبسوا صیامکم بظلمٍ، و لاتکن کالّذی یصوم رئاءالنّاس، مغبرهً وجوههم، شعثهً رئوسهم، یابسهً افواههم لکی یعلم النّاس آنهم صیّامی.
هرگاه که روزه میگیری در غیاب کسی عیبجویی مکن، هرگز روزه خود را با برقراری ستم و سرکوب آلوده مکن، مثل آنانی نباش که برای ریاکاری و ظاهر نمایی در برابر مردم روزه میگیرند که با سر و روی غبار آلود و ژولیده و دهانهای کف کرده میخواهند به مردم نشان دهند که از روزه دارانند (آیا آخوندهای دجال حاکم و دار و دسته آنها مصداقهای بارز این گفتهامام نیستند؟!).
در روشنای رمضان - روز چهارم
حلقه وصل
پلهپله تا ملاقات خدا شو رهسپار
پله اول، منم، ای یار! من را دوست دار
در همین نزدیکیات، من حلقه وصل توام
بهر شادیهای من، رنجی بهخود هموار دار
قطره گر خواهد که روزی غرقه در دریا شود
باید اول وصل سازد خویش را در جویبار
صدهزاران بار باید در طریق وصل دوست
خویش را بر سنگ و صخره کوفتن در رودبار
خویش را نابود کردن بهر بود دیگران
بود کردن خویش را در قطرههای بیشمار
حلقهحلقه، نهرها با نهرها درهم شوند
تا رسد این رود جانها تا به بحر کردگار
در روشنای رمضان - روز پنجم
فرازی از سخنان علی علیهالسلام ـ قسمتی از خطبه ۲۰۷ نهجالبلاغه
امیرالمومنین علیهالسلام خطاب به کسی که زبان به ستایش او گشوده بود، چنین گفت:
فلا تکلمونی بما تکلم به الجبابره
مبادا با من چنان سخن بگویید که با جباران و دیکتاتورها صحبت میکنید
ولا تتحفظوا منی بما یتحفظ به عند اهل البادره
نزد من پردهپوشی نکنید، از آن پردهپوشیها که نزد سلاطین خشمگین میکنند.( بله قربان! همه کارها درست است)!.
ولا تخالطونی بالمصانعه
پیش من ظاهرسازی نکنید.
ولا تظنوا بیاستثقالا فی حق قیل لی
مبادا گمان کنید که شنیدن حرف ”حق“ برایم سنگین و دشوار است.
… فلا تکفوا عن مقاله بهحق او مشوره بعدل
مبادا مرا بهحال خودم رها کنید، مبادا گمان کنید به گفتار حق شما و به اندرز و مشورت منصفانه شما نیازی ندارم.
فانی لست فی نفسی بفوق آن أخطئی
چرا که من خود را خطاناپذیر نمیدانم.
ولا آمن ذلک من فعلی الا أن یکفی الله من نفسی ماهو أملک به منی.
من خود را از اشتباه در امان نمیدانم و از نفس خویش آسوده خاطر نیستم.
فانما انا و انتم عبید مملوکون لرب لارب غیره
بدانید که تفاوتی بین من و شما نیست، هم من و هم شما بندههایی هستیم. بنده خدایی که بالاتر از او خدایی نیست.
آری، این همان علی گردنفراز است، شیر پیروزمند میدانهای جنگ که هیچکس ترس و تزلزل او را در سهمگینترین معرکهها ندید. او پشت پهلوانها را به خاک میمالید، و هم او در برابر مردم، چنین خاضع و فروتن است، نه از موضع ظاهرسازی، بلکه از موضع وقوف و آگاهی کامل نسبت به مسئولیت خود بهعنوان رهبر و الگوی همیشگی برای تاریخ انسان.
در روشنای رمضان - روز ششم
نیاز نیایش -
نیایش، این راز و نیاز انسان با پروردگار، چگونه در وجود آمد؟
گویند روزی؛
هستی گفت: من به هر پدیده زبان میدهم که بگوید از من چه میخواهد.
در هماندم همه پدیدهها زبان پیدا کردند.
هستی گفت: شرط آن است که آرزو و نیاز خود را به کوتاهترین صورت بیان کنید!
سنگ گفت: من چیزی نمیخواهم. اینجا آرام نشستهام و هیچ چیز نمیتواند مرا تکان دهد. تنها خواستم این است که کسی با من کاری نداشته باشد.
رود گفت: من شادیهای خود را دارم. از کوه میآیم و تا دریا میروم. و ترانه هم میخوانم. از وجود من خاک هم سیراب میشود. دیگر نیازی ندارم.
دریا گفت: من راضیام چرا که صدایم غرش توفانهاست. ماهیان را میپرورم، و همه رودها به سوی من روان میشوند. من درنقطه کمال خود هستم و بینیازم.
کوه گفت: من میخ زمینم. همه چیز از من تعادل میگیرد. با آتشفشانهایم خشمم را بارز میکنم. از اوج و از فراز ابرها به زمین نگاه میکنم. و همه برای بیان عظیمترین استواریها از من وام میگیرند. مرا چه به نیازمندی؟!
باد گفت: من رقاص جهانم. مسافرم! و همه جا را میبینم و به هر کجا سفر میکنم. با دامنم غبار از زمین و درختان میروبم. نه غذایی میخواهم نه ملکی. هیچ مرزی را بهرسمیت نمیشناسم. چرا که جهان و آسمان، خانه من است. دیگر چه نیازی داشته باشم؟!.
پرنده و خزنده و گیاه نیز هریک از بینیازی و رضایت خویش گفتند.
و نوبت به انسان رسید و هستی به او نگریست.
انسان گفت:
مرا دردیست که از عظمت آن کمر راست نتوان کرد. دردم آن است که هنوز، کرامت خویش را نمیشناسم،
دیگر آن که مرا نیازیست که از شوق و حسرت آن، آب میشوم و آه میشوم. نیازم آن است که آفریدگار خویش را حس کنم. و بر او تکیه کنم. اما غفلتهایم بسیار است و شرمگینم،
دیگر آن که مرا آرزوهاییست که هرچه بگویم پایان نمییابد. چرا که جهان و انسان را رها میخواهم، اما خود خویشم هنوز پای در بند است،
دیگراین که مرا آرمانهاییست که عدالت را درجهان برقرار سازم و لبخند را بر همه چهرهها بنشانم و
دیگر آن که…
هستی سخن انسان را قطع کرده گفت: قرار براین بود که در کوتاهترین بیان نیاز خویش را بگویید. اما نیازهای تو بیکران و سخن تو بیپایان بهنظر میرسد.
انسان گفت: چه کنم؟ من انسانم!
هستی گفت: تنها بهاندازه یک کلام دیگر میتوانم به سخن تو گوش کنم. خواسته و نیازت چیست؟
انسان گفت: سخن من در یک کلام خلاصه نمیشود!
هستی به خویش آمد و گفت: خطای من آن بود که خود با تو همسخن شدم. تو را خدا باید مخاطب قرار دهد. آنگاه هستی لختی با خود اندیشه کرد و گفت: ای انسان! اگر خدا از تو بپرسد که خواستهات چیست چه خواهی گفت:
انسان گفت: امکان سخن گفتن با پروردگار
و ناگاه هستی و کائنات را شوری درگرفت و نیایش در وجود آمد.
در روشنای رمضان - روز هفتم
سوره حجرات آیه ۱۲
یا أیّها الّذین آمنوا اجتنبوا کثیراً مّن الظّنّ إنّ بعض الظّنّ إثم ولا تجسّسوا ولا یغتب بّعضکم بعضاً أیحبّ أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتاً فکرهتموه واتّقوا اللّه إنّ اللّه توّاب رحیم
ای کسانیکه ایمان آوردهاید، شدیداً از بدگمانی بهیکدیگر بپرهیزید چرا که برخی از این گمانها گناه است. هرگز جاسوسی برای یکدیگر نکنید، هرگز پشت سر یکدیگر ناروا نگویید، آیا شما دوست دارید گوشت تن برادرتان را بخورید؟ هرگز. این چیزی است که شما از آن متنفرید. پس تقوای خدا را پیشه کنید خداوند بازگشتپذیر مهربان است.
در روشنای رمضان - روز هشتم
وَمَا لَکُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَـذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ وَلِیّاً وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ نَصِیراً
{سوره نساء آیه ۷۵}
شما را چه میشود که در راه خدا، و در راه رهایی مستضعفان و ستمدیدگان، برای رهایی زنان و مردان و کودکان محروم به پیکار برنمیخیزید و دست ستمگران را از آنها کوتاه نمیکنید؟ همان سرکوبشدگانی که زبان حالشان این است که بار خدایا ما را از دست این نظام ستمگر برهان و از جانب خود برای ما رهبری و یار و یاوری قرار بده.
این صدا و سخن مردم ایران و فریاد دردآلود زنان و مردان و کودکان ستمزده میهن ماست که در کلام خدا و در قرآن مجید طنینافکن شده است. آیا وجدان بیداری هست که فریاد این درماندگان و سرکوبشدگان را بشنود؟ صدای مردانی که برای گذران زندگی خود و خانوادهشان ناگزیر از فروش کلیه خود میشوند؛ صدای زنان بیپناهی که ناگزیر شدهاند عرض و ناموسشان را بهای بهدستآوردن لقمهیی نان برای سیرکردن شکم خود و کودکانشان کنند؛ صدای کودکانی که جثههای نحیفشان، بار سنگین معاش یک خانواده را بر آسفالت سرد خیابانهای شهر به دوش میکشد.
و آیا کسی هست که به یاری و حمایت آنها که اسیر مشتی آخوند پلید و دینفروش و پاسدار جلاد و چکمهپوش شدهاند، برخیزد؟
ای جوانمردان و ای آزادزنان! این خدا و این کلام خداست که شما را آواز میدهد!
در روشنای رمضان - روز نهم
آیات ۷۴-۷۱ سوره نساء
یا أیّها الّذین آمنوا خذوا حذرکم فانفروا ثباتٍ أو انفروا جمیعاً
ای آنان که ایمان آوردهاید سلاح و الزامات رودررویی با دشمن را برگیرید و در تیمهای جداگانه و یا بهطور دستهجمعی برای مبارزه بیرون روید.
وإنّ منکم لمن لّیبطّئنّ فإن أصابتکم مّصیبة قال قد أنعم اللّه علیّ إذ لم أکن مّعهم شهیداً
همانا دربین شما گروهی هستند که این مبارزه را (باعذر وبهانه یا ایجاد دلهره و تزلزل و… ) به رکود و کندی میکشانند. اگر به شما حادثه ناگواری رسد میگویند لطف خدا شامل حال ما شد که با شما نبودیم و آسیبی به ما نرسید.
ولئن أصابکم فضل مّن الله لیقولنّ کأن لّم تکن بینکم وبینه مودّه یا لیتنی کنت معهم فأفوز فوزاً عظیماً
و اگر فضل خدا (پیروزی و غنیمتی) نصیب شما شود، آنچنانکه گویی اصلاً با شما هیچ پیوند و رابطهیی نداشتهاند (مثل بیگانه)، میگویند ای کاش ما نیز درصفوف آنها بودیم و از پیروزیهایی که نصیبشان شده بهره میبردیم.
فلیقاتل فی سبیل اللّه الّذین یشرون الحیاة الدّنیا بالآخره و من یقاتل فی سبیل اللّه فیقتل أو یغلب فسوف نؤتیه أجراً عظیماً
پس آنها که منافع زودگذر دنیایی را فدای آخرت میکنند، باید که مبارزه در راه خدا را برگزینند و هرکس دراین راه مبارزه میکند، خواه کشته شود یا پیروز گردد، ما پاداش عظیم را نصیبش خواهیم نمود.
در روشنای رمضان - روز دهم
پرتوی از آیات قرآنی
واذکروا إذ أنتم قلیل مّستضعفون فی الأرض تخافون أن یتخطّفکم النّاس فآواکم وأیّدکم بنصره ورزقکم مّن الطّیّبات لعلّکم تشکرون (انفال ۲۶)
بلی إن تصبروا وتتّقوا ویأتوکم مّن فورهم هـذا یمددکم ربّکم بخمسة آلافٍ مّن الملآئکه مسوّمین (۱۲۵ آل عمران)
و ما جعله اللّه إلاّ بشری لکم ولتطمئنّ قلوبکم به و ما النّصر إلاّ من عند اللّه العزیز الحکیم (۱۲۶ آل عمران)
لیقطع طرفاً مّن الّذین کفروا أو یکبتهم فینقلبوا خآئبین . (۱۲۷ آل عمران)
بهیاد آورید آنزمان را که عده اندکی بودید درمحاصره دشمنان بسیار و شما را آنچنان در تنگنا قرار داده بودند که بیم داشتید دریورشی برقآسا بربایندتان، پس او شما را پناه داد و یاریتان کرد و نیکوترین دستاوردها و بهترین موقعیتها را نصیب شما گردانید تا مگر شکرگزار باشید.
آری اینچنین است که اگر پایداری و تقوا (آرمانی، خطی و سیاسی) پیشه کنید، درسرفصلهای خطیر و سرنوشتساز، که دشمن، بیمحابا و از همه طرف بر شما میتازد، خداوند با ۵هزار فرشته نشاندار به یاریتان خواهد شتافت.
این تنها نوید و بشارتی است برای شما تا دل آسوده دارید و با پایداری بیشکاف به پیش تازید و به فتح و پیروزی خود که از جانب خدای قادر و دانا فرا میرسد، اطمینان داشته باشید
اینچنین است که ریشه حقپوشان را از بیخ و بن برکند و آنچنان برزمینشان زند که خوار و درهمشکسته، تمامی آرزوهایشان را با خود به گور ببرند.
در روشنای رمضان - روز یازدهم
و قال [علیه السلام] أوصیکم بخمسٍ لو ضربتم إلیها آباط الإبل لکانت لذلک أهلًا لا یرجونّ أحد منکم إلّا ربّه و لا یخافنّ إلّا ذنبه و لا یستحینّ أحد منکم إذا سئل عمّا لا یعلم أن یقول لا أعلم و لا یستحینّ أحد إذا لم یعلم الشّیء أن یتعلّمه و علیکم بالصّبر فإنّ الصّبر من الإیمان کالرّأس من الجسد و لا خیر فی جسدٍ لا رأس معه و لا فی إیمانٍ لا صبر معه.
شما را به پنج چیز سفارش میکنم که اگر برای آنها شتران را پر شتاب برانید و رنج سفر را تحمل کنید سزاوار است: کسی از شما که به هیچکس جز پروردگار خود امیدوار نباشد و جز از گناه خود نترسد، و اگر درباره آنچه نمیداند مورد سؤال قرارگرفت، از گفتن نمیدانم، شرم نکند و شرم نکند از جواب منفی دادن در مورد آموزش دادن آنچه نمیداند. نمیدانم، و کسی در آموختن آنچه نمیداند شرم نکند و بر شما باد به شکیبایی که شکیبایی، ایمان را چون سر است بر بدن و ایمان بدون شکیبایی چونان بدن بیسر، ارزشی ندارد.
علی(ع)حکمت 82 نهجالبلاغه
در روشنای رمضان - روز دوازدهم
و قال [علیه السلام] من نصب نفسه للنّاس إماماً فلیبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره و لیکن تأدیبه بسیرته قبل تأدیبه بلسانه و معلّم نفسه و مؤدّبها أحقّ بالإجلال من معلّم النّاس و مؤدّبهم .
کسی که خود را رهبر مردم قرار داد، باید پیش از آن که به تعلیم دیگران بپردازد، خود را بسازد (تعلیم و جهاد نفس)، و پیش از آن که به گفتار تربیت کند، با کردار تعلیم دهد، زیرا آن کس که خود را تعلیم دهد و ادب کند سزاوار تر به اکرام و تعظیم است از آن که دیگری را تعلیم دهد و ادب بیاموزد. علی (ع)حکمت 73 نهج البلاغه
در روشنای رمضان - روز سیزدهم
خطبه ۱۲۶
به امام گفتند که مردم به دنیا دل بستهاند. معاویه با هدایا وپولهای فراوان آنها را جذب میکند. شماهم از اموال عمومی به اشراف عرب وبزرگان قریش ببخش وازتقسیم مساوی بیتالمال دست بردار تا به تو گرایش پیدا کنند
أ تأمرونّی أن أطلب النّصر بالجور فیمن ولّیت علیه واللّه لا أطور به ما سمر سمیر و ما أمّ نجم فیالسّماء نجماً لو کان المال لی لسوّیت بینهم فکیف و إنّما المال مال اللّه
آیا به من دستور میدهید که با ستم روا داشتن برکسانی که برآنان حکومت میکنم پیروزی را بهدست آورم؟ بهخدا قسم تا عمر دارم وشب و روز برقراراست وستارگان از پی هم طلوع وغروب میکنند هرگز چنین نخواهم کرد. اگراین اموال از آن خودم هم بود به گونهيی مساوی درمیان مردم تقسیم میکردم تا چه رسد به این که این اموال از آن خداست.
در روشنای رمضان - روز چهاردهم
خدا قبول کند
خدا قبول کند که دل ما کمی رها باشد! خدا قبول کند دل ما، عاشق فدا باشد
خدا قبول کند که نگاه تمام مردم شهر، لبالب از محبت دلهای باوفا باشد
خدا قبول کند به قنوتی اگر دعا کردیم، در آن دعا، هوای رهاییّ تودهها باشد
خدا قبول کند به نماز و نیایش دل ما، سجودها و زمزمهها جمله بیریا باشد
تمام نیت باری، ز روزه این بوده ست که دل ز قید حلقه زنجیرها جدا باشد
تمام ثانیهها، به خدا میتوان تمنا کرد که نبض ساعت دل ما کوک با خدا باشد
در روشنای رمضان - روز پانزدهم
مفهوم تقوای رهاییبخش
تقوی در لغت از ریشه وقایه است. وقایه یعنی حفاظ و ترمز و نگهدارنده است. تقوی بهمعنی پرهیزکاری است.
قرآن برای تقوی جایگاه ویژهیی درنظر گرفته است:
”یا أیّها النّاس إنّا خلقناکم مّن ذکرٍ وأنثی وجعلناکم شعوباً وقبائل لتعارفوا إنّ أکرمکم عند اللّه أتقاکم إنّ اللّه علیم خبیر
ای مردم ما شما را مرد و زن آفریدیم. و شعبهشعبه، قبیلهقبیله و ملتملت قراردادیم تا درهمینرابطه به تناقض و تضادها، شناخت پیدا بکنید“.
پس معیار برتری، تقواست!
”إنّ أکرمکم عند اللّه أتقاکم“
بالاترینها، باتقواترین هستند.
اما چرا تقوا معیار ارجحیت و شاخص تکامل است؟ در پاسخ باید گفت: هرچه پدیده، چه موجود زنده باشد، چه انسان و چه جامعه، هرچه ازقید اجبارات بندهساز محیطی و شرایط، رهاتر و آزادتر باشد منطبقتر و متکاملتر است. برای مثال، امروز از دایناسورها، همان موجودات عظیمالجثه که روزگاری سلطان حیوانات روی زمین بودند، تنها استخوانهایی باقی مانده است. نسلشان منقرض شد، چراکه نتوانستند خود را با تغییر شرایط جوی که بر روی زمین ایجاد شد منطبق کنند. آنها خونسرد بودند یعنی بدنشان فاقد سیستم کنترل درجه حرارت بود. معنی این ویژگی آن بود که دایناسورها وابسته به محیط زندگی خود بودند، بنابراین وقتی در معرض تغییر شرایط قرار گرفتند، امکان انطباق نداشتند و منقرض شدند. با بررسی نمونههای متعدد و مشابه در همین زمینه، میتوان نتیجه گرفت که در حیطه حیات، موجودی که انطباق بیشتری با محیط برقرار میکند، متکاملتر است. وقتی به انسان میرسیم، موجودی که رفتار و واکنشهایش برخلاف حیوانات، ارادی و آگاهانه است، معیار دیگر نه انطباق فیزیکی، بلکه یک انطباق عمیق درونی است که بهآن «تقوای رهاییبخش» گفته میشود. یعنی میزان تکامل انسان با این سنجیده میشود که به چه میزان بر جبرهای غریزی درونی خود مهار زده باشد، در جامعه هم معیار، رهایی هرچه بیشتر از جبرهای اجتماعی یعنی استثمار است. پس تقوی، خصیصه رهاییبخش و یگانهساز دارد. تقوا، محور ارتقای فرد و تاریخ است.
ولی مفهوم تقوا و آزادی، هیچوقت منتزع از آگاهی نیست. آزادشدن در مقابل اجبارات، تجهیزات خودش را میخواهد. میبایست آگاه باشیم تا بتوانیم آزاد باشیم.
در روشنای رمضان - روز شانزدهم
قــربـانـی
یکی از واجبات مناسک حج، قربانی است. این سنت بهجامانده از آزمایشی بود که حضرت ابراهیم (ع) بهآن آزموده شد. آزمایشی که بر اساس آن، ابراهیم (ع) به فرمان خدا مأمورشد که فرزند برومندش اسماعیل را قربانی کند.
اما فلسفه این قربانی چیست؟
مسیر تکامل، همواره راهش را با درگیری و مبارزه باز کرده است تا پدیدههای تطبیقپذیر، پیروز شوند. ولی آیا موفقیت پدیدههای نو و تطبیقپذیر، آسان بهدست میآید؟
نه! سنت آفرینش این است که ”نو“ همیشه از میان درگیری، همیشه از میان قربانی و قیمتدادن پیروز شود تا شایستگی، صلاحیت و اصالت خودش را در نبرد اضداد، بهاثبات برساند.
بهاینترتیب است که صلاحیت بقاء، احراز میکند، چراکه با پرداخت قیمت و از دل حل تضاد بهدست آمده است. درغیر اینصورت، توفان انتخاب اصلح، محو و نابودش خواهد کرد.
به قول قرآن:
”انّ الأرض یرثها عبادی الصّالحون“
”زمین را بندگان صالح به ارث میبرند“.
طی همین جریان است که انسانها، احزاب، و سازمانهای درست و اصولی، ساخته و آبدیده میشوند. بنابراین ضربهخوردن و قربانیدادن امر ناگواری هم نیست!
هر ضربه و هر شکست، اگر که با آن درست برخورد بشود، دریچهیی است به سوی مراحل بالاتر و پیروزی. چراکه تکامل، راه خودش از میان نبرد اضداد باز کرده است. اضداد و تضادها و درگیریها تا مدتی میتوانند خاموش باشند ولی حتماًً به تعارض میرسند. و آنوقت است که حل این تضاد متعارض شده، به قربانی نیاز دارد! چراکه تکامل همیشه با جهش و انقلاب همراه بوده است.
تغییرات انقلابی، رنجها و قربانیهای خاص خودش را میطلبد. یعنی که باید قیمت آنرا هرچه هست پرداخت، باید فدیه داد. شکوه و عظمت تکامل نیز در همینجاست. این حماسه واقعی و بسیار متعالی و شکوهمند آفرینش است! چرا؟ برای اینکه پدیده ”نو“ همواره با قربانی بهدست آمده است. پیروزی هم همینطور. برای همین از قربانیدادن نباید هراسید. مگر اوج مراسم حج به قربانی ختم نمیشود؟ هرکس میخواهد از خانه خدا عبور کند، این عبور، لازمهاش قربانی است. منهای این، رمز در کعبه بازنخواهد شد.
پس در یک کلام قربانی، رمز تکامل است.
در روشنای رمضان - روز هفدهم
عمــل صــالـح
در اسلام اصیل و انقلابی، عمل صالح رهائیبخش و یکتاپرستانه وجه تمایز عینی و واقعی بین شرک و ایمان است. پس عملی را که در هر دوره تاریخی در جهت امحای ستم و استثمار باشد عمل صالح گویند.
”فلیعمل عملاً صالحاً ولا یشرک بعباده ربّه أحداً“
”بایستی که بهعمل صالح بپردازند ـ و بلافاصله بعداز آن ـ به عبادت خدا شرک نورزند“
اعمال نیک، بسیارند ولی در هرزمان فقط یک عمل هست که میتواند صالح و شایسته «یعنی سزاوارترین عمل» تلقی شود. آنهم عملی است که موازی یا هرچه موازیتر با بردار تکامل باشد، عملی که مصالح کمالطلبانه را بهبهترین وجه تأمین بکند.
دستگیری از یک فقیر، حفاظت از خانواده و فرزندان برای اینکه به فساد کشیده نشوند، شرکت فعال در مبارزه اجتماعی بهخاطر امحاء بهرهکشی، همگی اعمالی خوب و نیکو هستند، ولی در این میان یکی از این اعمال هست که مناسبترین و شایستهترین عمل محسوب میشود.
شایستهترین انتخاب، همان عملی است که در جهت حل تضاد اصلی جامعه، یعنی مبارزه برای سرنگونی رژیم آخوندی، انجام میشود که دقیقاً مکمل ایمان است. بقیه اعمال هر چقدر خوب و نیکو باشد نقش فرعی دارند؛ و عمل صالح محسوب نمیشوند.
بنابراین، به استناد قرآن، ایمان بدون عمل صالح امکان ندارد، تکپایه است، واژگونشدنی و فروریختنی است. غیر از این هرچه هست، ولو کار نیکی باشد، ولی فرعی و خردهکاری است. اصولاً ایمان را عمل صالح بالا میبرد و به اوج میرساند.
”إلیه یصعد الکلم الطّیّب والعمل الصّالح یرفعه“
هر پدیده و کلمه پاکی بجانب او صعود میکند.
چگونه؟
”والعمل الصّالح یرفعه“
عمل صالح است که ایمان را بالا میبرد.
در روشنای رمضان - روز هجدهم
عبادت
میگویند که ماه رمضان، ماه عبادت است. عبادت چیست؟ آیا عملی است فردی و منفک از فعالیتهای اجتماعی؟ قطعاً خیر! عبادت بهمعنای عام، یعنی سرسپردن به نظام آفرینش. یعنی حرکتکردن در مسیر تکامل. اگر چنین جهتی وجود دارد؛ اگر چنین ریسمان محکمی وجود دارد؛ پس ضرورت دارد بهآن چنگ بزنیم، بهآن تسلیم بشویم و بهآن اظهار سرسپردگی کنیم.
”وما أرسلنا من قبلک من رّسولٍ إلّا نوحی إلیه أنّه لا إله إلّا أنا فاعبدون“
همه انبیایی که آمدند، گفتند به ما پیام رسیده، که همانا غیر از او خدایی نیست، جهتی جز مسیر او نیست، پس باید با آنهمراه شد.
این، همان معنای عام عبادت است.
بدینترتیب روشن میشود که چرا قرآن، عبادت را فلسفه آفرینش و خلقت میداند:
“ و ما خلقت الجنّ والإنس إلّا لیعبدون “
”جن و انس را جز برای عبادت نیافریدم.
پس عبادت یعنی راهسپردن در همین مسیر هستی.
یعنی عملکرد مناسب بهمنظور دستیابی به کمال.
پس میتوان نتیجه گرفت که عبادت در صحنه اجتماعی و در حرکت سیاسی بهمعنی ازبینبردن آن زنگارهایی است که مانع شتاب جامعه به سمت تکامل میشود. و در حیطه فردی بهمعنی نفی وابستگیهای طبقاتی و تمایلات ضدتکاملی میباشد. لذا برخلاف همه برداشتهای سطحی، شکلی و ارتجاعی از مفهوم عبادت، عبادت پیام حریت است و آزادی، نه بردگی و بندگی.
در روشنای رمضان - روز نوزدهم
دینــامیـزم قــرآن
نخستین ویژگی اسلام مجاهدین، اعتقاد به پویایی و دینامیزم قرآن و اسلام است.
اسلام، یک شریعت خشک و منجمد نیست.
درمتون فارسی، دینامیزم را «پویائی» ترجمه میکنند که منظور از آن: ”ظرفیت «تحولیابندگی و تغییر درونجوش» پدیده“ است. تحولی که در جریان آن، پدیده، خود را با تغییر و تحول محیط و شرایط خارجی همگام و منطبق میکند و بهاینترتیب موجودیت خود را حفظ و تضمین مینماید. اما پویایی و دینامیزم قرآن بهواسطه نهادهایی بهنام «محکم و متشابه» و «اجتهاد» و «ناسخ و منسوخ» تأمین و تضمین میگردد.
محکمات، آیاتی هستند که دیدگاهها ونظرگاههای اساسی اسلام یعنی اصول دین ( «توحید»، «نبوت» و «معاد» ) را تبیین میکنند.
محکم بهمعنی ”متقن“ ، ”قطعی“ ، ”پابرجا“ و ”استوار“ است. قوانینی که با تغییر شرایط و گذشت زمان بهطور نسبی تغییری نمیکنند.
محکمات ۹۰% آیات قرآنرا تشکیل میدهند.
احکام «متشابه» حکمهایی هستند که باید با شرایط منطبق بشوند. یعنی که کاربرد تاکتیکی دارند، تضادهای اجتماعی شرایط خاصی را حل میکنند. در لغت بهمعنی ”پوشیده“ ، ”غیرمحکم“ یا ”آنچه که دارای دو معنی است“ آمده است.
از امام رضا (ع) نقل شده است که ” برای فهم متشابهات باید که به محکم آن مراجعه کرد“ . یعنی اینکه نمیتوان احکام را شناخت بدون اینکه آنرا با اصول ثابت، یا همان «محکمات» مطابقت داد. بهعبارت دیگر باید دید که در چه شرایط تاریخی نازل شده و رهنمود حل چه تضادی را میدهد.
برای مثال، قرآن در شرایطی نازل شد که هنوز مناسبات سیاه بردهداری بر جهان آنروز حاکم بود. در آن شرایط هیچ حقوقی برای انسانها بهرسمیت شناخته نمیشد. در جزیرهالعرب، زنان حتی حق حیات هم نداشتند. در چنین شرایطی اسلام تصریح میکند که زن میتواند نصف مرد ارث ببرد و یا شهادت دو زن، معادل یک مرد پذیرفته میشود! یعنی بهرسمیتشناختن حق استقلال اقتصادی و هویت مستقل اجتماعی برای زنان. امری که باتوجه به شرایط آنروزگار یک تحول بسیار مهم محسوب میشده است. اما باید با گذشت زمان و رشد آگاهیها و تحولات تاریخی، این امر نیز متحول و منطبق شود. برای درک اهمیت قائلشدن آن میزان استقلال برای زن، باید توجه داشت که در اروپا تا نیمه قرن بیستم، زنان از حقوق مستقل اقتصادی محروم بودند!
لذا بهخوبی روشن میشود که این احکام، سمتگیری مشخصی را دنبال میکنند. اما این سمتگیری میبایستی که گامبهگام و در هرمرحله معین از رشد قوای مولده و تکامل اجتماعی صورت گیرد. اینجاست که مفهوم «محکم و متشابه» در اسلام روشن میشود، زیرا قرآن، کتاب همه دورانهای تاریخ است.
خود قرآن در این باره میگوید:
”کتاباً مّتشابهاً مّثانی“
کتابی که دارای قدرت انطباق و انعطاف با شرایط مختلف زمانی است. کتابی که متعلق به همه دورانها است و دچار کهولت نمیشود.
در روشنای رمضان - روز بیستم
پدر خاک، خاک را ترک میکند
زمان، بیستم رمضان سال چهلم پساز هجرت است و مکان، کوفه، پایتخت قدرت و حکومت مسلط دوران. انبوه مردم که بیشترشان توده فقیر و محروم شهرند، آشفتهحال و گریان، خانهیی محقر و گلین را درمیان گرفتهاند.
تاریخ که اندکی گیج بهنظر میرسد، از مردمی که خانه را احاطه کردهاند، میپرسد، این خانه، خانه کیست؟ مردم، جویدهجویده و بغضآلود جواب میدهند این، خانه امیرالمؤمنین علی است! تاریخ با شگفتی به خانه و به مردم مینگرد و ناباورانه میپرسد آیا اینجا مقر حکمران امپراتوری اسلامی است؟ مردم که حرفهای این غریبه چندان برایشان مفهوم نیست، سری تکان میدهند و تکرار میکنند، اینجا خانه امیرالمؤمنین علی است! تاریخ، نگاهی به خانه میاندازد و آنرا با دیگر خانههای شهر مقایسه میکند، خانهیی محقر و گلین به طول۵۱ و عرض 10گام، که نهتنها هیچ نشانی از جلال و جبروت درخور حکمران چنین امپراتوری پهناوری که قلمروش از روم تا ایران گسترده، در خود ندارد؛ بلکه حتی از بسیاری خانههای معمولی این شهر فقیر و زارعنشین نیز پستتر مینماید.
تاریخ با چشمانش که افقها را درمینوردد، به شرق و غرب زمین مینگرد، کاخ مرمرین و پرشکوه قیصر را در روم، کاخ پرابهت کسری را در تیسفون، کاخ افسانهیی امپراتور چین را در شهر ممنوعه و کاخ پرجبروت فرعون را در دلتای رود نیل مینگرد و سپس حیرتزده به این خانه گلی خیره میماند.
مردم بغضکرده بهکسانی که شتابزده و پریشان در آمدوشد به خانه هستند، التماس میکنند و میخواهند یکبار دیگر امیرالمؤمنین را ببینند و یکبار دیگر با او سخن بگویند، این درخواست به گوش علی میرسد و او اشاره میکند، بگذارید مردم بیایند. اما خانه، گنجایش زیادی ندارد و بهناچار 15 الی 20نفر که بیتابترند به درون خانه میروند. تاریخ نیز درمیان آنان به درون میخزد.
از حیاطی کوچک میگذرند و در سمت چپ پساز عبور از یک دهلیز باریک به اتاق نسبتاً بزرگی وارد میشوند که از روزنه کوچکی در سقف، نور روز به درون میتابد. این اتاقی است که امیرالمؤمنین در آن مأموران و مراجعان را میپذیرد و به کارهایشان رسیدگی میکند. تاریخ خشکش میزند! آری این خود علی است که در یکسوی اتاق و درحالیکه دستاری زردرنگ که شتکهای خون، جایجای آنرا رنگین کرده، با چهرهیی آرام و همچنان پرصلابت در بستری ساده با تشکی از لیف خرما آرمیده است… تاریخ، او را خوب میشناسد.
او همان است که از کودکی همهجا سایهبهسایه و دوشبهدوش پیامبر، راه سپرده است. تاریخ، او را در دل شب هولانگیز هجرت، در بستر پیامبر و رودرروی دشمنان تیغآخته پیامبر دیده است.
تاریخ، سپس او را در جنگهای متعدد و مهیبی که همچون سپری در برابر پیامبر ایستاده بود بهخاطر میآورد. او را در بدر دیده است، در احد دیده است. بهیاد دارد که در احد با آنکه بیش از 70زخم برتن داشت و از سراسر پیکرش خون جاری بود، اما شعلهور از عشق و غیرت سر از پا نمیشناخت و همچون شیری غران و خروشان، یکتنه از پیامبر دفاع میکرد.
تاریخ، او را در محاصره خوفناک مدینه و در جنگ خندق نیز دیده است. دیده است که چگونه عمروبن عبدود، جنگاور بیهماورد عرب را بهخاک افکند. او را در جنگ خیبر و بههنگام گشودن مستحکمترین دژهای دشمنان دیده است. او را بههنگام فتح مکه و شکستن بتها در خانه کعبه نیز دیده است. در آن هنگامهها علی، پهلوانی بیستوچند ساله بود و اکنون 60سالگی را پشتسر گذاشته است. چهرهاش را گذر ایام و زخمهای متعدد شمشیر، شیار زده و همچون کوهی از صخرههای خارا به او ابهتی خیرهکننده بخشیده است. برف سپید پیری نیز اکنون براین کوهسار پرصلابت نشسته، برفی که حالا با خون و خونابه فرق شکافتهاش لالهگون شده است. اما بازوان ستبر و عضلات سنگآسایش، گویی ارابه زمان بر آنها نگذشته است.
تاریخ، او را در همین چهار سال آخر، یعنی در دوران پرغوغای خلافتش نیز دیده است که در حدود 60سالگی، چگونه با شور و قدرت شجاعترین جنگاوران جوان در معرکههای هولناک جنگ فرو میرفت و شمشیرش چون داسی که در گندمزار افتد، صفوف دشمنان را میشکافت و در هر سو آنان را چون برگهای خزانزده برزمین میریخت.
راستی، تاریخ او را در ۵۲سال سکوتش و در دورانی که استخوان درگلو و خار در چشم، دم برنمیآورد نیز اگرچه گهگاه و بهندرت، دیده است. دیده است که چگونه در گرمای سوزان تابستان عربستان، در نخلستانها و کشتزارها کار میکرده، دیده است که چگونه رگههای آب را در دل زمین، همچون رگهای برآمده دستانش بهخوبی میشناخت. با دستهای خود چاه میکند و هنگامی که رگ زمین باز میشد و آب، فوران میکرد، پدر خاک سراپا آغشته به خاک و گل از چاه بیرون میآمد و درحالیکه هنوز نفسنفس میزد و دانههای درشت عرق، همه پیشانی و صورتش را پوشانده بود، همانجا و برسر چاه، دوات و قلم طلب میکرد و چاه آبی را که خود با دستانش کنده و نخلستانی را که خود پرورده بود، به تهیدستان و یتیمان مدینه وقف مینمود.
و اکنون علی در بستر آرمیده است.
مردم اکنون درحالیکه بغض، راه نفسهایشان را بسته، گرداگرد بستر علی حلقه زدهاند و درخواست میکنند که امیرالمؤمنین سخن بگوید. علی از اطرافیانش میخواهد که متکایی برایش بگذارند تا بتواند بنشیند و با مردم سخن بگوید؛ و بهزحمت مینشیند. چشمهای نجیب اما نافذش که گویی اعماق هرکس و هر چیز را میخواند، به آرامی روی یکایک مردمی که گرداگردش را گرفتهاند، میلغزد و به روی آنان لبخند میزند. در لبخند مهربان و آرامش، هیچ نشانی از درد هولناکی که تا مغز استخوان را میگدازد، دیده نمیشود. آخر، علی و درد، آشنای یکدیگرند.
نگاه نافذ علی، ناگهان بهتاریخ که در گوشهیی کز کرده است میافتد، آندو، یکدیگر را خوب میشناسند. تاریخ از این نگاه عجیب و ملامتگر به خود میلرزد. او را یارای نگریستن به چشمان علی نیست. از شرم سرش را بهزیر میاندازد و اکنون تنها به صدای علی که در فضا طنینانداز شده گوش میسپارد.
علی خطاب به مردم از مرگ، این راز سربهمهر هستی سخن میگوید:
«ای مردم، هرکس درحالیکه از مرگ میگریزد، در حین گریز، ناگهان آنرا در برابر خود مییابد. مدت عمر، میدان راندن توسن جان است بهسوی اجل. و فرار از مرگ، نزدیکشدن بهآن است، زیرا در هر نفسی که برای زندهماندن میکشید، بیآنکه بدانید گامی بهسوی مرگ برمیدارید» (۱).
علی درحالیکه به نقطهیی نامعلوم مینگرد و چنانکه گویی خاطرههای خود را میکاود، میگوید:
چه بسیار روزها که گذراندم و درباره این سرّ پنهان و راز مرگ کنکاش نمودم. اما خدا جز پنهانداشتن آنرا نخواسته است. هیهات که این دانش، از فرزند انسان، نهان و پوشیده شده است».
مدتی سکوت حاکم میشود، باردیگر با صدای علی، تاریخ به خود میآید:
«اما سفارش و وصیت من به شما این است که هیچکس و هیچچیز را با خدا شریک قرار ندهید و سنت محمد را که درود خدا براو و خاندانش باد، تباه و ضایع نگردانید. این دو ستون توحید و سنت را بهپا دارید. و این دو چراغ را پیوسته فروزان نگهدارید. تا آنگاه که از گرداگرد این دو رکن پراکنده نشوید، سزاوار ملامتی نیستید. خدا هرکس را بهاندازه تواناییش تکلیف نموده و برنادانان سبک گرفته و راه توبه را باز گذاشته است. بدانید که پروردگار شما پروردگاری مهربان است. پیامبر و پیشوای شما نیز پیشوایی دانا و دینتان، دینی استوار است.
من دیروز همنشین و در کنار شما بودم، امروز برای شما پند و عبرتم و فردا از میان شما میروم، خدا من و شما را بیامرزد. اگر جای پا در این لغزشگاه دنیا استوار ماند و من زنده ماندم، پس مراد شما حاصل است و اگر قدم لغزید و من درگذشتم، بدانید که ما در سایهسار شاخههای درختان، در وزش نسیم و در زیر سایه ابرهایی که در آسمان متراکم میشوند یا از هم میپاشند، زندگی کردهایم».
و تاریخ بار دیگر در حیرت فرو میرود که این کیست که در بستر مرگ، اینگونه لطیف و عمیق سخن میگوید؟ شیر غران عرصههای مخوف پیکار؟ عارف دلسوخته و زاهد شبهای بیدار؟ یا شاعری باریکبین و لطیفاندیش؟ یا سخنوری بلیغ و چیرهدست؟ چگونه همه این ابعاد متضاد میتواند در انسانی جمع شود؟
لبهای داغمه بسته علی، بار دیگر به سخن باز میشود و ادامه میدهد و اینبار از تنهاییش در زمانه خود سخن میگوید:
«همسایهیی برای شما بودم که تنها پیکرم چند روزی در کنار شما بود. بهزودی پیکر بیجانم را بدرقه خواهید کرد. پیکرم را خواهید دید که از حرکت و جنبش باز ایستاده و لبانم که از گفتار فروبسته است. باشد که آرامش پیکرم، فروبستن دیدهام و سکون اندامهایم برای شما پند و موعظه باشد. همانا که آن خاموشی و سکون و سکوت برای شما از هر گفتار شیوا، پندآموزتر و عبرتانگیزتر است. من اکنون با شما وداع میکنم، بهسان وداع کسی که میداند دوباره شما را خواهد دید.
فردا بهیاد ایام من میافتید و خدا از نهانیهای کار من و حکومتم برای شما پرده برمیدارد. آنگاه اندیشههای من برای شما آشکار خواهد گشت و پساز خالیشدن مسندم و مستقرشدن کس دیگری براین مسند مرا خواهید شناخت».
سخن علی به اینجا که میرسد، مردم همچون کودکانی که در مرگ پدر مویه کنند بهشدت اشک میریزند، علی که بیتابی آنان را میبیند بار دیگر لب بهتسلی گشوده و با لحنی مهربان میافزاید:
«اگر زنده ماندم خودم صاحباختیار خون و جانم هستم و اگر مردم، مرگ، وعدهگاه من است. اگر ازآنکه به من ضربتزده است گذشت کنید، آن بخشش و گذشت برای من موجب نزدیکی بهخدا و برای شما موجب نیکی و ثواب است. پساز او درگذرید و از گناهش چشم بپوشید. مگر شما دوست ندارید که خداوند برشما ببخشاید و از گناهان شما درگذرد؟ مبادا بعداز من بهجان مردم بیفتید و به این بهانه که امیرالمؤمنین را کشتند خون بریزید» (۲).
علی اکنون دیگر بهزحمت سخن میگوید و سخن گفتن، باقیمانده توانش را بیش از پیش تحلیل برده است. مردم بهخواهش فرزندان علی و با چشمانی اشکبار، خانه را ترک میکنند، اما تاریخ را یارای تکانخوردن نیست و همچنان با چشمهای خیره و شگفتزده و از کنج آن اتاق گلی، به علی که در بستر آرمیده مینگرد و در خاطرههای دور و دراز خویش جستجو میکند و با خود میاندیشد: «مانند علی کجا و کی بوده و کجا و کی خواهد بود؟» لحظات بهتندی میگذرند و علی با هر نفس، گامی بهفرجام خود و به وعدهگاه خویش با محبوبش نزدیک میشود.
ای زمان درنگ کن! ای خورشید از طلوع و غروب باز بایست. ای زمین مگر نمیدانی که یتیم خواهی شد؟ مگر نمیدانی که پدر خاک (۳)، دارد این جهان خاکی را ترک میکند؟ ای ستاره سحری، پساز علی دیگر برچشمان همیشهبیدار چه کسی طلوع خواهی کرد؟
اما هیهات که زمین و زمان از چرخش باز نمیایستند، هیهات که مرگ بر پیشانی فرزند انسان نوشته شده است. اگرچه انسانی عظیمتر از همه هستی یعنی علی باشد و علی نیز در بیستویکمین سحر ماه رمضان، بهسوی او رخت کشید و خاک برای همیشه یتیم شد…
آری علی رفت، ولی جاپای او در تاریخ، ازبینرفتنی نیست و تا جاودان برجا خواهد ماند. جاپاهایی که چون چراغی فروزان راه را فراروی فرزند انسان روشن کرده است.
پانویس ــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ آغاز خطبه ۱۴۹ نهجالبلاغه
۲ـ انتهای همان خطبه
۳ـ ابوتراب یعنی پدر خاک، لقبی است که پیامبر به علی داده بود.
در روشنای رمضان - روز بیست و یکم
علی کجاست؟
علی کجاست؟ آیا خورشیدی در بیکران هستی، و در گذشتهی زمان؟
امروز تقویم را ورق زدم. رمضان آمده و روزهایش را طی میکند.
و زمان درمیانه رمضان، به روزهای علی میرسد. من از خود میپرسم:
ـ علی کجاست؟ آیا در گذشتههای دورشده، طلوع و افول کرد؟ آیا حتی خورشیدیست در افقهای یاد و خاطره؟ یا حتی پیشوایی، سرداری، پرچمی در سرودهای ستایش؟
کسی پاسخم را نمیدهد. کاش کسی میتوانست پاسخم دهد!
زمان، جادهایست طولانی در پشت سر. که آنچه گذشته را، در پیچ و خمهای بسیار خود پنهان کرده است. آنچه در گذشته طلوع کرده، در گذشته پایان یافته. و یا در یادها نیز گم شده، و یا بهصورت خاطرهیی تاریخی، در همان دورها مانده. اگر خورشیدی بوده است، برای حال ما، در شب تاریک ستمها، به طلوعی در افقی حسرتآور تبدیل شده است.
حال باز میپرسم، آیا علی، آن خورشید فروزان، درافق پشت سر مانده است. در اندوه بیپاسخی، فرو رفتهام که ناگهان صدایی مرا بهخود میآورد:
ـ سلام! من علی هستم!
ـ تو! علی! از اعماق گذشته با من سخن میگویی؟
ـ نه! از همهجای زمان و اینک از تمامی پهنای اکنون.
ـ همین اکنون؟
ـ همین اکنون!
ـ تو که آنشب با فرق شکافته از دنیای ما پرکشیدی! هنوز هستی؟
ـ آری! من! اما بهجایی پر نکشیدم! جاوید شدم!
ـ در چه؟
ـ در قلبهایی که بهشوق دنیایی انسانی میتپند. در گامهایی که به سوی رهایی میروند.
ـ آری! آری! یکبار دیگر نیز در همانزمانه خودت، چنین سخنی گفته بودی! آنگاه که از جنگ جمل برمیگشتی.
ـ آری! یادت هست. بهآنکه آرزو میکرد برادرش در نبرد همراه ما بوده باشد، گفتم.
ـ من آن کلام را حفظ کردم. گفتی:
أ هوی أخیک معنا؟
آیا آرزوی دل برادرت با ما بود؟
و او گفت آری
و تو گفتی:
فقد شهدنا و لقد شهدنا فی عسکرنا هذا أقوام فی أصلاب الرّجال و أرحام النّساء سیرعف بهم الزّمان و یقوی بهم الإیمان
به یقین با ما بوده است. و با ما بودند در این ارتش ما، اقوامی که هنوز در پشت مردها و رحم زنان آیندهاند. و زمان بهوسیله آنها پیشی میگیرد و ایمان بهوسیله آنان نیرو مییابد.
ـ خوب کلام من را به یاد داری! اما بهنظر میرسد بهآن گفته، باور نداشتهای؟
ـ از کجا چنین میگویی؟
از آنجا که از حضور من اینجا حیرت کردی؟
ـ راست میگویی! آخر درک این گفته از توان فهم من بالاتر بود. هنوز هم نمیفهم که چگونه تو، از ورای قرنها با من سخن میگویی؟ تویی که قرنها پیش به شهادت رسیدی! من تنها همین را میفهمم که تو اگر میبودی، چقدر درد میکشیدی.
ـ آفرین! درد میکشم!
ـ بله! من تو را همینقدر میفهمم! که اگر در زمانه ما میبودی، چاهها از گریهات پر میشد! گاه تو را حس میکنم! میگویم کاش شاهد زمانه ما نباشی؟
ـ مگر میشود؟
ـ آخر، میفهمم که چقدر آتش میگرفتی. از شنیدن گرسنگیها و فقر مردم ما! از رنج زندانیان ما. از شرم نگاه پدران بیکار، که با دستهای خالی بر سفره کودکان خود مینگرند. تو! یاعلی! نمیدانم چگونه میتوانی تحمل کنی ستمی را که برزنان زمانه ما میرود. تویی که میگفتی اگر مرد مسلمانی از شرم بمیرد ملامتی بر او نیست وقتی که میشنود که خلخالی از پای زنی یهودی به ستم ربودهاند. و حالا...
ـ میدانم! میبینم!
ـ و حالا رجالگان بر سر بازارها، برچارراهها، راه برزنان میبندند و هر بیحرمتی درحق آنان روا میدارند. میربایندشان و سربهنیستشان میکنند و شوهرانشان را نیز در زندانها میکشند. میدانی علی…
ـ همیشه به این فکر میکنم که اگر میبودی و میدیدی چشمهای مظلومانی که سنگسار میشوند، یا جوانانی که بردار کشیده میشوند، چه رنگی از مظلومیت دارد، کودکانی که بهفروش میروند، آه… حکایت این شکایت پایانی ندارد. اگر میبودی و میشنیدی که احبار و رهبان این زمانه، این آخوندهای رذل و شقاوتپیشه، چه ثروتها از سرمایههای محرومان گرد آوردهاند، و چه کاخهای گرانقیمتی برای خویش ساختهاند، چه میکشیدی؟ تویی که شبها کیسه آرد بر دوش به درخانه محرومان میرفتی! اگر میدیدی که در خانهها، نه آلونکهای حلبی و کارتنی این مردم، چه نگاههای محرومی بر سفره دوخته شده، چه بیمارانی در تب و رنج، بیدارو، با مرگ ملاقات میکنند… آه علی! نمیدانم اگر میدیدی یا میشنیدی!؟
ـ آری! هم شنیدهام هم دیدهام! و میبینم!
ـ میبینی؟!… همه را؟!
ـ آری!
ـ یعنی تو هستی؟ تو در اکنون ما هستی؟
ـ آری! هستم که میبینم!
ـ اگر بهآن سخن من باور میداشتی، میتوانستی حضور من را در همهجا ببینی.
ـ در چه چیز!
ـ باید خوب بنگری! خوب اندیشه کنی! اکنون دمی بیندیش! اگر بخواهی مرا ببینی در کجا جلوهگر خواهم بود؟
ـ اگر به عقل خود بخواهم بگویم، میگویم آنجا که کودکان محروم خلق من، درخانههای سرد، گرسنه به دستهای پدر مینگرند، تو باید آنجا روحی خروشان باشی! خشمی بیتاب! که فرداروز، از خانه به خیابان میشتابد و با سنگ، و با هرچه در کف، بر خیل دجالان و رجالگانشان میتازد!
ـ آفرین! خوب حدس زدی! خب من همانجا هم هستم!
اگر به حس خود بخواهم بگویم، که تو کجایی، میگویم، آنجا که در چارراهها بر زنان بیحرمتی میکنند، تو موج خشمی هستی در قلب جوانی که تاخت برمیدارد و آتش به مرکب مزدوران میاندازد.
ـ خب! همانجا هم هستم. دیگر!
میگویم، آنجا که در زندانها، بازجویان و شکنجهگران متجاوز، زندانی دستبسته را میزنند، تو موجی از کینهای که در سلولهای اطراف، سوگند میخورد که خشتخشت ستم را برکند.
ـ خب! همانجایم دیگر! مگر صدایم را نشنیدهای؟
ـ نه!… یعنی چراچرا… صدای یک زندانی را به یاد میآوردم که سوگند خورد که پابرجا بماند و به دجالان گفت بیایید! بیایید من را نیز بر دار کشید!
ـ دیدی من همانجا بودم.
ـ کمکم دارم حست میکنم. کمکم دارم معنای آن حرفت را میفهمم. کمکم دارم میبینمت! نکند که تو همان پرچمی! همان پرچم سرخ که بر آن نوشته است هیهات!
ـ همان هم هستم! همان که بر فراز برج رزمآوران در بادها دراهتزاز بود. آنروز که خیل رجالگان با تیر و تبر هجوم آوردند! آنروز من آنجا بودم.
ـ حال من در حیرتم که تو همواره من را دیده بودی! و باز میگویی تو از کجا به اکنون آمدهای!؟
ـ نه!… ایمان آوردم… باور کردم… اکنون علی! تو را در همهجا حی و حاضر میبینم. حتی در آنسوی جهان!
ـ آنسوی جهان؟
ـ آری! آنجا که هموطنم اشک به چشم میآورد و گرسنه بر سطح خیابان، برای رزمآوران میهنم اعتصاب میکند.
ـ آفرین!
ـ مرا خوب نیک دریافتهای!
ـ علی! میتوانم یک چیز دیگر نیز بگویم؟!
ـ چه؟
ـ تو را در وجودهایی بیگانه نیز میبینم! آنان که از خون و سرزمینی دیگرند و به گونهای دیگر سخن میگویند و شاید به دین تو نیز نیستند!
ـ بازخطا کردی! میدانم کهها را میگویی! آن قلبهای عاشقی که به انسانیت و محبت و شوق آزادی همه انسانها میتپد. آنها را میگویی! چرا بیگانهشان خواندی! کمی مرا به خشم آوردی! آنها نیز درمنند و من در آنها نیز هستم.
ـ علی مرا ببخش! که تو را زاده و متعلق به پارهیی از زمین دانستم.
ـ میبخشم! میدانم که قصد بدی نداشتی! اکنون برخیز! که با هم روانه شویم. که من آن خشمم، من آن عزمم، من آن عشقم، من آن محبت دلهای انسانهایم. من آن پرچمم! که در دستهای رزمندگان پیروز جهان، ریشه همه ستمکاران را برمیکند. برخیز! تا دراهتزاز آیی!
در روشنای رمضان - روز بیست و دوم
شــکـرو کـفــر
در قرآن آمده است که روزی حضرت ابراهیم برای خاندان و پیروان خود از خدا چنین خواست:
«وارزقهم من الثّمرات لعلّهم یشکرون»
آنان را از نعمتهای خود برخوردار کن شاید که «شکر» بگذارند.
اما مفهوم شکر چیست؟ آیا بیان جمله خدا یا شکر کافیست؟
خداوند در ادامه میگوید:
«فاذکرونی أذکرکم واشکروا لی و لا تکفرون»
بهیاد من باشید تا بهیادتان باشم. اما چگونه؟ شکرگذارم باشید و در مقابل من کفر نورزید، در مقابل حرکت تکامل موضع نگیرید. این نابودتان خواهد کرد.
بنابراین شکر در قرآن بهمعنای بهکارانداختن قوا و استعدادهای درونی در همان جهتی که برای آن خلق شدهاند، یعنی در جهت حق و حقیقت. و اگر در این مسیر بهکار نیفتند جز سرگردانی، گمراهی، و تباهی حاصلی بهبار نخواهد آمد، یعنی دراینصورت، سرگردانی اجتنابناپذیر است.
«الّذین کفروا وصدّوا عن سبیلاللّه أضلّ أعمالهم»
”آنهایی که کفر ورزیدند و راه خدا را سد کردند اعمالشان تباه است“
پس کفر یعنی تباهی اعمال بهسبب قرارنگرفتن در جهت و مسیر خودش.
«ومن یشکر فإنّما یشکر لنفسه»
بهاینصورت هرکس شکر بورزد، بهنفع خودش خواهد بود، خودش را از گمراهی نجات میدهد، و در مقابل، هرکس کفر ورزد چیزی از خدا کم نخواهد شد.
«ومن کفر فإنّ اللّه غنیّ حمید»
هرکسی که کفر بورزد، خدا بینیاز است، راهش ستایششده و ستودنی است.
پس میتوان نتیجه گرفت که بهحکم تکامل، هر قانون، هر رژیم، هر حکومت و هر نظامی، تا آنجا میتواند برقرار باشد که در مسیر تکامل قرار گیرد، درغیر اینصورت وقتی چیزی کهنه شد و با تکامل منطبق نگردید، دیگر جای درنگ نیست، فعالانه باید آنرا تغییر داد و صورتها و اشکال نوین را جایگزین آن کرد.
در روشنای رمضان - روز بیست و سوم
داستان حقیقت و دروغ
حقیقت به دروغ گفت: در برابر تو ایستادهام! وتو را برزمین خواهم زد!
دروغ خندید و گفت: گمان باطل میکنی! این منم که همه سلاحها را دراختیار دارم!
بعد، دروغ، سلاحهایش را بیرون کشید و نشان داد.
اول چراغی سحرانگیز بیرون آورد، که نوری فریفتنی داشت.
حقیقت گفت: این چراغ مکر است.
دروغ گفت: هرچه هست، بسیاری را بهدنبال من میکشد.
بعد دروغ، آوازی سرداد با طنینهای فریبا.
حقیقت گفت: این آواز فتنه است.
دروغ گفت: هرچه هست، خلایق را گیج میکند و مدتی بهدنبال من میکشد!
بعد دروغ، سنگی تابنده از جیبش بیرون آورد که رنگی طلایی و گاه سیمین داشت.
حقیقت گفت: این تطمیع و باج است.
دروغ گفت: اغلب کسان را با این، به مزدور و همدست خود بدل میکنم.
حقیقت گفت: همه آنان نیز پساز مدتی همچون تو نابود و یا از کرده پشیمان میشوند. هزارها سلاح دیگر هم که بهکار بگیری، باز در برابر تو خواهم ایستاد! و آخر تو را برزمین خواهم کوبید.
دروغ عصبانی شد. چشمانش برقی شیطانی زد. تیغهیی و طنابی بیرون کشید که هراسی بزرگ در دلها میانداخت. و گفت: همه سلاحهایم که از کار افتاد، این را بهکار خواهم انداخت.
حقیقت گفت: چهباک! عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است.
دروغ، تیغهایش وطنابهایش را بهکار انداخت.
حقیقت، بیسر بر روی زمین میرفت. و بر کناره نیز دارها بود و پیکرهای مدافعان حقیقت و سربردار، برجای ایستاده.
پیکرهی منحوس دروغ، سیهروی و سیهبخت، چون بنایی کهنه فرو میریخت.
و جهانیان درپی حقیقتجویانِ بیسر میدویدند.
در روشنای رمضان - روز بیست و چهارم
داستان صدق و ریا
صدق گفت: من، همهچیز را میگویم!
ریا گفت: همینکار را میکنی که کارت پیش نمیرود!
صدق گفت: همه کارم پیش میرود.
ریا گفت: چگونه پیش میرود که ثروت و قدرت، همه در دستهای من است!
صدق گفت: این موقتی است! پساز مدتی خورشید حقیقت از پس ابرها سرمیزند و تو روسیاه میشوی!
ریا گفت: هرزمان برای پوشاندن خورشید حقیقت، پرده تازهیی خواهم یافت.
صدق گفت: و بدینسان از نفرتی به نفرت دیگر حرکت میکنی. حالآنکه من، روزبهروز بر سرزمینهایم میافزایم.
ریا گفت: سرزمینهای تو بیشتر وسعت دارند یا سرزمینهای من؟
صدق گفت: بیا از تاریخ بپرسیم!
هردو پیش تاریخ رفتند.
تاریخ، آیینهیی نشانشان داد که بهشکل قلبی بود. و در آن، تختی بود که صدق، چون سلطانی برآن نشسته بود.
تاریخ گفت: شاید این سیمای بهشت باشد.
ریا گفت: پس، چهچیز از آن من است؟
تاریخ، دیواره پوسیده سیاهی نشانش داد که برآن، موران نفرت میلولیدند.
و تاریخ گفت: شاید این سیمای دوزخ باشد.
در روشنای رمضان - روز بیست و پنجم
وما لکم لا تقاتلون فی سبیلاللّه والمستضعفین من الرّجال والنّساء والولدان الّذین یقولون ربّنا أخرجنا من هـذه القریة الظّالم أهلها واجعل لّنا من لّدنک ولیّاً واجعل لّنا من لّدنک نصیراً {سوره نساء آیه ۷۵}
ترجمه:
شما را چه میشود که در راه خدا، و در راه رهایی مستضعفان و ستمدیدگان، برای رهایی زنان و مردان و کودکان محروم بهپیکار برنمیخیزید و دست ستمگران را از آنها کوتاه نمیکنید؟ همان سرکوبشدگانی که زبان حالشان این است که بار خدایا ما را از دست این نظام ستمگر برهان و از جانب خود برای ما رهبری و یار و یاوری قرار بده.
این صدا و سخن مردم ایران و فریاد دردآلود زنان و مردان و کودکان ستمزده میهن ماست که در کلام خدا و در قرآن مجید، طنینافکن شده است.
آیا وجدان بیداری هست که فریاد این درماندگان و سرکوبشدگان را بشنود؟ صدای مردانی که برای گذران زندگی خود و خانوادهشان ناگزیر از فروش کلیه خود میشوند؛ صدای زنان بیپناهی که ناگزیر شدهاند عرض و ناموسشان را بهای بهدستآوردن لقمهیی نان برای سیرکردن شکم خود و کودکانشان کنند؛ صدای کودکانی که جثههای نحیفشان، بار سنگین معاش یک خانواده را بر آسفالت سرد خیابانهای شهر به دوش میکشد.
و آیا کسی هست که به یاری و حمایت آنها که اسیر مشتی آخوند پلید و دینفروش و پاسدار جلاد و چکمهپوش شدهاند، بشنود و به یاریشان برخیزد؟
ای جوانمردان و ای آزادزنان! این خدا و این کلام خداست که شما را آواز میدهد!
در روشنای رمضان - روز بیست و ششم
و من النّاس من یعجبک قوله فیالحیاة الدّنیا ویشهد اللّه علی ما فی قلبه وهو ألدّ الخصام وإذا تولّی سعی فیالأرض لیفسد فیها ویهلک الحرث والنّسل واللّه لا یحبّ الفساد (سوره بقره ـ آیه ۲۰۴)
ریاکارانی هستند که سخنشان درباره زندگی دنیا و ناچیزشمردن آن، تو را به تحسین وامیدارد. آنها خدا را بر ادعاهای خود گواه میگیرند. اما درهمانحال دشمنترین دشمنان خدا و انسانند. آنگاه که به حکومت رسند، در زمین، فساد کنند و نسل بشر و کشت و تولید را بهتباهی کشند و خدا فساد را دوست نمیدارد.
آخوندهای پلید حاکم بر ایران، بارزترین مصداق این آیاتند. مردمفریبان ریاکاری که پیشاز حاکمشدن، بهطرز اعجابآوری از دین و خدا و آیین و عدالت و کرامت انسان سخن میراندند اما آنگاه که به حکومت رسیدند، با ولع سیریناپذیری به چپاول مردم پرداختند و بساط فساد خود را در همهجا گستردند و به تعرض به جان، مال و ناموس انسانها برخاستند و همه جنایتهای خود را نیز در پوشش دین و آیین و تحت نام اسلام و قرآن و پیامبر مرتکب شدند.
- اما دین سراسر مهربانی و بخشایش محمدی کجا و اینهمه غارت بیحدوحصر و اینهمه تروریسم و ریختن بیمحابای خون انسانها کجا؟
- پیامبری که وجودش و پیامش همه رحمت خدا بر جهانیان است، کجا؟ و قتلعام زندانیان سیاسی، ربودن انسانهای بیگناه، سربریدن گروگانهای بیدفاع و بمبگذاری در بازارها و خیابانها کجا؟
- اسلامی که پیامبرآن، منادی رهایی زنان بود، کجا؟ و زنستیزی دیوانهوار، تجاوز به زنان زندانی، اعدام زنان باردار و محرومساختن زنان از اولیهترین حقوق انسانی کجا؟
- دینی که پیامش برادری و مودت بین همه آحاد انسانی است، کجا؟ و اینهمه تفرقهافکنی میان سنی و شیعه و بین مسلمانان و پیروان سایر ادیان و اینهمه جنگافروزی و فتنهانگیزی جنایتکارانه از عراق تا لبنان و فلسطین و شرق آسیا و اروپا و آمریکا کجا؟!
در روشنای رمضان - روز بیست و هفتم
روزی از یک تاریخ
درباره ٌ نبرد کبیر و پیروز بدر در ماه رمضان
دومین ماه رمضان پس از هجرت، شاهد اولین جنگ بزرگ دفاعی مسلمین بود؛ که به یک پیروزی عظیم و شگفت انگیز انجامید. این جنگ به اعتبار منطقهٌ درگیری، که درآن چاههای بدر واقع شده بود، جنگ «بدر» نامیده میشود. بدر، منطقهیی کوهستانی نزدیک مدینه و سر راه مکه قرار داشت.
پس از هجرت پیامبر(ص) از مکه به مدینه ،ارتجاع حاکم بر مکه، به انتقام ناکامی خویش در نقشه قتل پیامبر (ص)، دست به غارت اموال و خانههای مهاجران زد؛ و هرکسی را که به مسلمانی میشناختند، زیر فشارهای سخت میگذاشتند تا مانع از پیوستنش به محمد(ص) شوند؛ این فشارها به شهادت برخی ازیاران پیامبر نیز میانجامید.
مهاجران مسلمان که در مدینه گرفتار ناداری و فقر بودند، برای پس گرفتن برخی از اموال غصب شدهٌ خویش از دست مکیان، به ناامنکردن تجارت مرتجعین حاکم برمکه و یورش به کاروانهای تجاری آنها پرداختند. از سوی دیگر ارتجاع حاکم بر مکه، مغرور از قدرت و ثروتهای خویش و همپیمانان، تصمیم گرفت با لشکرکشی به مدینه، کار جنبش محمدی را یکسره کند.
بدینسان نهضت نوپای پیامبر درمواجهه با لشکری مجهز از دشمن قرارمیگرفت. دشمن قهاری که دست به تهاجم زده و به زودی به مدینه می رسید. نتیجهٌ مشورت پیامبر با پیروانش این بود که بایستی راه را برپیشروی لشکر مهاجم ببندند؛ و به هر قیمت با آنان در همانجا به نبرد برخیزند.
محمد(ص) مقرر داشت که باید منطقهٌ چاههای بدر برسر راه مکه به مدینه را اشغال کنند. این یک نقطهٌ سوقالجیشی بود که نمیباید در دست دشمن قرار میگرفت. در غیر این صورت، دسترسی به آب برای مجاهدان میسر نبود مگر که در داخل شهرشان با دشمن روبرو شوند که به هیجوجه مناسب نبود.
وقتی که نیروها گردآمدند، نفرات آماده رزم، از پیر و جوان، رزمآور و بیتجربه، فقط ۳۱۳نفربودند. تعداد سواران، فقط ۲نفر. تعداد شمشیرها در کل سپاه، فقط ۶قبضه. تعدادی هم مجهز به نیزه بودند که هرگز ارزش تهاجمی شمشیر را نداشت. تعدادی هم، فقط سلاح دفاعی کمان با تعداد معدودی پیکان دراختیار داشتند. اما بخش عمدهٌ این مجاهدان، تنها سلاحی که داشتند، چوب و یا مقداری سنگ بود که از بیابان گرد آورده بودند.درحقیقت تنها منبع تأمین سلاح برای آنها ، سلاحهای کارآمد دشمن بود که اگر هرکدام از نیروهایش را شکست میدادند، میتوانستند با مصادرهٌ سلاح او برتعداد سلاحهای موجود خود بیفزایند .
اما دشمن، نزدیک به هزار نیروی سواره و پیاده داشت باسلاحها و تجهیزات کامل. علاوه بر این، برخلاف مسلمانان که محروم و تهیدست بودند لشکر دشمن ازامکانات فراوان و تغذیه مکفی برخوردار بودند. بهطوری که درآن شرایط میتوانستند، در هر وعدهٌ غذایی ۱۰شتر را قربانی کنند. وسایل رفاهی دیگرشان هم به وفور مهیا بود.
اما بهرغم این برتریهای کمی در نیروها و تسلیحات و امکانات، روز نبرد تهاجم دستجمعی نیروهای دشمن، عملاً فایدهیی نکرد. این بود که به جنگ تنبهتن روی آوردند تا تفوق رزمی افراد خود را بهکار بگیرند. پهلوانان لشکر ارتجاع یکی بعد از دیگری رجز خوانان مبارز میطلبیدند، اما سرانجام بهدست هماوردان خود در اردوی پیامبر، که بسیاری از آنان چندان تجربهٌ جنگی هم نداشتند، ازپای درمیآمدند. ازبزرگترین قهرمانان بدر، علی(ع) بود که اندکی بیش از ۲۰سال عمر داشت و تا آن زمان، در هیچ جنگی، شرکت نکرده بود. اما او به یمن ایمان و پاکباختگی و مجاهدت و نبرد بیامان خود درصدر همهٌ مجاهدان رکاب پیامبر لحظه به لحظه با نبردی سخت پیروزی را برای محمد و آیین نوپای او رقم می زدند. با پیشرفت نبرد، مسلمانان که به اندازه کافی سلاح و زره بهدست آوردند، مرتجعین را به سختی تعقیب کرده و تلفات سنگینی بر آنان وارد ساختند و اسیران بسیار گرفتند. قریش در این نبرد حدود ۷۰تن کشته داد که از این تعداد فقط ۲۲تن را علی (ع) شخصاً کیفر داد.
پیروزی شگفت انگیز و عظیم نهضت نوپای پیامبر اسلام در جنگ بدر، در هفدهم رمضان سال دوم هجری اتفاق افتاد
در روشنای رمضان - روز بیست و هشتم
نامه ۳۱ خطاب به امامحسن بعداز بازگشت از جنگ صفین
و خض الغمرات للحقّ حیث کان و تفقّه فیالدّین و عوّد نفسک التّصبّر علیالمکروه و نعمالخلق التّصبر فیالحقّ .
برای حق درمشکلات وسختیها شنا کن ودرایدئولوژی، شناختت را عمیق و کامل کن و خودت را در پایداری برابر سختیها عادت ده که بهترین اسلوب، پایداری و ایستادگی در امر حق است.
در روشنای رمضان - روز بیست و نهم
فرازی ازخطبه ۱۹۲ نهجالبلاغه بهنام خطبه قاصعه
فرازی ازخطبه ۱۹۲ نهجالبلاغه بهنام خطبه قاصعه
اتّخذتهمالفراعنه عبیداً فساموهم سوءالعذاب و جرّعوهمالمرار فلم تبرح الحال بهم فی ذلّالهلکة و قهرالغلبة لا یجدون حیلة فی امتناعٍ و لا سبیلًا إلی دفاعٍ حتّی إذا رأیاللّه سبحانه جدّالصّبر منهم علیالأذی فی محبّته والاحتمال للمکروه من خوفه جعل لهم من مضایق البلاء فرجاً فأبدلهمالعزّ مکانالذّلّ والأمن مکانالخوف فصاروا ملوکاً حکّاماً و أئمّهً أعلاماً و قد بلغتالکرامه مناللّه لهم ما لم تذهبالآمال إلیه بهم فانظروا کیف کانوا حیث کانتالأملاء مجتمعة والأهواء مؤتلفة والقلوب معتدلة والأیدی مترادفة والسّیوف متناصره والبصائر نافذة والعزائم واحده أ لم یکونوا أرباباً فی أقطارالأرضین و ملوکاً علی رقابالعالمین؟
فرعونهای زمان، آنها را بهبردگی گرفتند وهمواره بدترین شکنجهها را برآنها روا داشتند وانواع تلخیها را به کامشان ریختند. این دوران هلاکت ومغلوب بودن تداوم یافت. نه راهی وجود داشت که سرپیچی کنند و نه راهی که از خود دفاع کنند تاآنکه خدا جدیت، پایداری و استقامت دربرابر ناملایمات و ظرفیت تحمل سختیها را در آنها، در راه خودش ومسیر خوف ازخودش دید. آنگاه آنان را از تنگناهای آزمایش و سختی نجات داد و ذلت آنان را به عزت (پیروزی دائمی) وترس آنها را به امنیت وآرامش تبدیل نمود و آنان را حاکم، زمامدار و پیشوای انسانها قرارداد و کرامتی از جانب خدا بهآنها رسید که در آرزوهایشان هم نمیدیدند.
پس اندیشه کنید که آنان چهسان بودند آنگاه که وحدت جمعی داشتند، خواستههایشان یکی بود وقلبهایشان معتدل (فارغ از راستروی و چپروی) ودستهاشان پشتیبان هم وشمشیرهاشان یاریرسان یکدیگر، ودیدگاهشان قدرتمند و جهتدار و ارادههاشان یگانه و همسو بود. آیا در این وضعیت سرپرست تمامی زمین نبودند وراهبر و پیشوای همه دنیا نشدند؟